احمد كسروي بين ايرانگرائي و آذربايجانگرائي
اگر چه كه شهرت احمد كسروي بيشتر به عدوان يك مليگراي افراطي است،
ر. ك. به
Ervand Abrahamian, “Kasravi: The Integrative Nationalist of Iran,” Elie Kedourie and Sylvia G. Haim, Towards a Modern Iran (Frank Cass, London, 1980).
از نوشتههاي خود كسروي، نمونههاي خيلي هستند؛ يكي از بارزترين از اين در راه سياست (پايدار، تهران، 1340)، نشست سوم، كه در زمان آخرين نخست وزيري حكيمي نوشته است.
اما آنچنان كه نوشتههايش نشان ميدهد، احساسات آذربايجانگرائي چشمگيري هم داشت. اين دو احساس تضادي پيچيده در افكار او ايجاد كرده كه او سعي ميكرد كه با همساز كردن اين دو گرايش با آن مقابله كند. در حالي كه خواستار ايراني متحد و قوي بود، آذربايجانيان را بهترين ايرانيان ميدنست، كه وطن را نجات دادند وقتي كه مردم ديگر ايران يا از ناداني يا از سستي ناتوان و در مانده بودند. كسروي ميكوشيد تا ثابت كند كه ايران به تركهاي آذربايجان نيازمند بوده و است.
كسروي، آذربايجان، و قيام شيخ خياباني
اوّلين تجربة سياست كسروي همكاري او در قيام شيخ خياباني بود، كه داعية رهبري يك آذربايجان خود مختار را داشت. كسروي مفهوم خودش را از اين قيام براي آذربايجان بطور واضع ابراز ميكند. اين همكاري ديري نپائيد كه كسروي از قهر شيخ فرار كرد. وقتي كه يك مأمور اينگليسي ميخواست از كسروي بر ضد شيخ استفاده كند او در جواب گفت كه، اوّل، تواناي اين كار را ندارد زيرا كه ياران كسروي توانائي جنگ و ستيز با شيخ را نداشتند، و دوّم اين كه تمايل به اين كار را ندارد، «چون [شيخ] بنام آذربايجان بر خاسته».
تأريخ هجده ساله آذربايجان، ص. 876, زندگاني ما، ص. 99.
او در خاطراتش موافق نظر يك رفيق ديگر است كه ميگويد، «خياباني هم با من و هم با شما بدي كرد، ولي ما بايد در انديشه آذربايجان باشيم. اين خيزش بنام آذربايجان است.»
زندگاني ما، ص. 105.
امّا معناي اين آذربايجانگرائي شيخ كه كسروي آنچنان مجذوبش بود چيست ؟ آيا او خواستار جدائي آذربايجان بود؟ و يا رواج زبان تركي؟ لگرچه كه نيّت خود شيخ براي ما مبهم است،
ريچارد كوتم شيخ را وطنپرست ايراني و دشمان حكومت انگاوفيل دانست.
Richard W. Cottam, Nationalism in Iran (University of Pittsburg Press, Pittsburg, 1979), pp. 122, 124, 187.
پژوهشگران جمهوري آذربايجان او را يك قهرمان نهضت باصطلاح خود مختار آذربايجان ميدانند. مثلاً، سومباتزاده، تقيّوه، و ملكوو، جنوب آذربايجان تأريخينين اوچئركي (علم، باكو، 1985)، ص. 202.
به نظر ما، بهترين تحليل قيام شيخ مال خود كسرويست، كه او را يك آدم تشنه به قدرت و بدون يك موضع سياسي مشخّص ميدانست. ر. ك. به احمد كسروي (به كوشش هما كاتوزيان)، قيام شيخ محمّد خياباني (نشر مركز، تهران، 1337) ديده شود.
اما به نظر ميرسد كه شيخ نه خواستار جدائي آذربايجان از ايران بود و نه رواج زبان تركي.
كوتام، صص. 122-124. تحليل كاتوزيان در اين باره خيلي دقيق است؛ ر. ك. به ديباچهش به قيام شيخ ممحمّد خياباني.
روزنامة شيخ به زبان فارسي منتشر ميشد، و به روايّت كسروي، شيخ اصرار داشت كه تمام جلسات حزب دمكراتش فقط بزبان فارسي باشد.
زندگاني ما، ص. 88.
در تمام نوشتههاي كثيري كه كسروي به انتقاد شيخ پرداخته، هيچ اشارهاي كه دلالت بر ضديت به سياست شيخ در بارة ارطبات ايران و آذربايجان كند به چشم نميخورد. انتقادات اصلي كسروي خود بزرگ بيني، استبداد، و خشونت شيخ بود.
زندگاني ما، صص. 97-103، تأريخ هجده ساله آذربايجان، صص. 842-850، 858-896، «آذربايجان في ثمانية عشر عاماَ» در العرفان،جلد 9، شماره 9 (ژوئن 1921).
در واقع مهم اين بود كه شيخ و كسروي هر دو در مورد نقش آذربايجان در نگهباني وحدت و پيشرفت ايران توافق داشتند.
كسروي و زبان تركي در ايران
«اللغة التركيّة في ايران»
در ميان اوّلين نوشتههاي كسروي، چندين مقاله به زبان عربي موجود است كه در مجلّه «العرفان» (شهر صور در لبنان امروزي) چاپ شده اند و، متأسفانه، ناديده گرفته شده اند. از همة آنها مهمّتر براي اين بررسي «اللغة التركيّة في ايران»
العرفان، جلد 8، شمارة 2-5 (نومبر 1922-فوريه 1923). اين مقاله اِوان سيگل به زبان اينگليس ترجمه كرد در مجله
The Journal of Azerbaijani Studies,
جلد 1، شماره 2 (1998).
بعلاوه، اين ترجمه پست شده است درhttp://www.geocities.com/evan_j_siegel/IranTurk/IranTurkMain.html
است، كه در اواخر سال 1301 نوشته شده
زندگاني ما، ص. 175.
.
جالب است كه در اين مقاله، كسروي از آوارگي زبان تركي در ايران مينالد. ميگويد كه هم اجنبي و هم ايراني از آن غفلت كرده اند. «زبان تركي مثل دختر زيبا ايست كه ناديده كنار زن دوّم كه دل را با جواهراتش ربوده مينشيند...»
جلد 8، شماره 2 (نومبر 1922)، ص. 121.
اضافه ميكند كه اينجا، بي انصافي حتي بيشتر از اين است زيرا شايد تعداد ترك زبانان از فارسان بيشتر است.
همان جا، ص. 122.
بعد از اين به سياست زبان ميپردازد. مينويسد
جلد 8، شماره 3 (دسمبر 1922)، ص. 209.
كه از يك طرف، تركيّه تبليغات پان تركيست را پخش ميكند، و از طرف ديگر، جمهوري
تازه تأسيس آذربايجان ادّعاهاي خود را ابراز ميدارد. «خيال نميكردند كه مردم آذربايجان (ايران) غيرتمندانه پرچم ايران را بالا ميبرند، بلكه پنداشتند كه آنرا با اكراه و بي ميلي قبول كرده، و بالمرّه روزي بسبب همزباني و همكيشي و همنژادي از ايران جدا شده و با ايشان ميپيوندند.» در صدر اين نشريات آجيق سوز به سردبيري محمّد امين رسولزاده بود كه نوشتههايش اين تز را تشويق و ترغيب ميكرد. در طرف مقابل اين نظر نشريات ايراني بودند كه از تبليغات عثماني و آذربايجان قفقاز به خشم آمده و مقالههائي در روزنامههايشان در رد آن نظر منتشر ميكردند. در رأس اين گروه نشرية نيم رسمي ايران كه نويسنده و شاعر خوش قريحة ايراني ملك الشعرا بهار در آن مينوشت. اين دو گروه بشدت با هم بحث و گفتگو كرده و چپ و راست به يك ديگر حمله ميكردند. پن ايرانيستها ميگفتند اول آيا باكو، گنجه، و سائر شهرهاي قفقاز قسمتي از آذربايجان هستند و آيا هيچ دليلي وجود دارد كه مردم اين قسمتها ايالات خود را آذربايجان بنامند. دوّم اين كه آيا مردم آذربايجان و سائر شهرهاي ترك زبان ايران ترك نژاد هستند يا ايرانيهائي كه زير سلطة تركان مجبور به تكلم تركي شده وفارسي را فراموش كردند.
كسروي ميگويد كه اين بحث هيچ وقت به نتيجه نميرسد و هيچ يكي از اين دو طرف ادّعاي پيروزي نميكند. بحث هر دو طرف در انتها غير علمي و غير منطقي است. به نظر كسروي اگر اين مسئله را دور از تعصب و غرض ورزيهاي سياسي نگاه كنيم، موضوع آنقدر هم پيچيده نيست. او ميگويد كه مردم جنوب ارس يك اختلاطي از نژاد ترك و فارس اند كه در طول قرنها در مجاورت يك ديگر زيسته، آداب و رسوم يك ديگر را فرا گرفته، و آنچنان كه زندگيشان ايجاب ميكرده به شرائط خود را هماهنگ كردند. او اضافه ميكند كه جاي تعجبي نيست كه اگر در قسمتي از ايران زبان تركي بر فارسي غلبه كرده باشد.
همان جا، ص. 213.
بعد، كسروي به زبانشناسي تركي ميپردازد. اينجا مينويسد كه روي هم رفته، زبان تركي از زبان فارسي غنيتر است، و خصوصاً دستور فعل تركي از دستور فعل فارسي كاملتر است. جلد 8، شمارظه 4 (ژنويه 1923)، ص. 209.
در آخرين بخش اين مقاله، مسئلة احياي زبان تركي در ايران را مورد بحث قرار ميدهد. ميگويد كه اين زبان مورد نفرت ايرانيان است، زيرا زبان عثمانيان بوده. ولي در عين حال اعتراف ميكند كه زبان تركي زبان ادبيّت نيست، بلكه زبان گفتگوست. حتي در انقلاب مشروطه، از آن سي (بقول خودش) مجلّه كه در تبريز منتشر ميشدند، فقط سه تاي آنها بزبان تركي بودند، كه خيلي هم رواج نداشتند «زيرا بيشتر تركان نمي توانستند آن زبان را خوب بخوانند، وبرايشان فارسي آسانترميبود.» سپس، فهرستي از نوشتجات تركي در ايران ارائه ميدهد كه هر اين فهرست چيزي به آن فهرستهاي فريدون بيك كوچرلي آذربايجان ادبيّتي(علم، باكو، 1978).
يا محمّد علي تربيّت دانشمندان آذرباجان (مطبعة مجلس، تهران، 1324).
اضافه نميكند، ولي نشان ميدهد كه كسروي ادبيّات تركي را خوانده و پسديده، و به آن دلبستگي داشته است. البته طنز مطلب اينجاست كه كسروي اين مقاله را بزبان عربي نوشته و نه بزبان فارسي تا هموطنانش بتوانند به آساني آن را
بخوانند.
تركي در تأريخ مشروطة ايران
از مهمّترين آثار كسروي، كتاب تأريخ مشروطة ايران است. اين كتاب در اوج قدرت رژيم رضا شاه نوشته شده، وقتي كه سياست تركيزدائي حاكم بود. علي رغم اين، كسروي خيلي بكرّات از اشعار تركي در صفحات اين تأريخ استفاده ميكند، مخصوصاً در تحسين از مجلّة ملا نصر الدين (تفليس) و ارطباتش با مجلّة آذربايجان (تبريز).
تأريخ مشروطة ايران، خصوصاً صص. 271-273.
كسروي از دربار قاجار براي ممنوع كردن ورود اين مجلّه انتقاد ميكند. (البته، دربار پهلوي هم همان سياست را بلكه هر چه شديدتر اجرا ميكرد.) جالب اينجاست كه يكي از اهداف ملا نصر الدين همان رواج دادن زبان تركي-آذري بود، و مجلة
آذربايجان در شمارة يكي از معدود روزنامههاي ايراني بود كه بخشي از آن بزبان تركي نوشته ميبود.
در بارة روزنامة آذربايجان، ر. ك. به كتاب Raoul Motika, Die politische Öffentlichkeit Iranisch-Aserbaidschans während der Konstitutionellen Revolution im Spiegel der Täbriser Zeitung Äzaräyğān (Heidelberger Studien zur
Geshichte und Kultur des modernen Vorderen Orients, vol. 28) (Peter Lang,
Frankfurt am Main, etc., 2001).
در بارة ملا نصر الدين و ايران، خيلي نوشته است، امّا بيشتر آلوده با غرض سياسي است. برااي نگاه تازه به اين مسئله، ر. ك. به
Evan Siegel, “A Poet’s Duel over Iranian Constitutionalism” published in Michael Ursinus, Raoul Motika, & Christoph Herzog (eds.), Presse und Öffentlichkeit im Nahen Östen (Istanbul: ISIS Yayinlari, 2000).
اين مقاله پست شده است در
http://www.geocities.com/evan_j_siegel/PoetsDuel/PoetsDuel.html
كسروي و نژادپرستي
كسروي، مثل بيشتر معاصرينش، بر اين باور بود كه نژاد نقش مهمّي در تأريخ دارد. امّا با نظريّة برتري نژاد و اصالت نژاد و يا پاكي نژاد بشدت مخالف بود. او معتقد بود كه نژادها بطور خالص وجود ندارند و همه حاصل تركيب شدن نژادهاي مختلف اند. او نيز خود را تركيبي از ترك و فارس ميدانست.
مفهوم نژاد در كتاب آذري، يا زبان باستان آذربايجان
چند سال پس از نوشتن «اللغة التركية في ايران»، در سال 1304، كسروي به پژوهشش خود در زبانشناسي آذربايجان ادامه داد، و نتيجة اين تحقيقات كتاب آذري، يا زبان باستان آذربايجان بود، كه در چاپ دوّمش باز يافتهاي نوينش را در بارة زبان قديم آذربايجان اضافه كرد.
چاپخانة تابان، تهران، 1317.
اين كتاب، كه در اوج قدرت رضا شاه نوشته بود،جوابيست به آن نژاد پرستان فارس كه شخصيّت تركي آذربايجان را با استدلالهاي غير علمي انكار ميكردند و اصرار داشتند كه مردم آن استان «ذاتاً» فارس بودند. كسروي ادّعاي پاك نژادي ملّت ايران را به باد مسخره ميگيرند:
ص. 7.
«... ما در پي آن نيستيم كه بگويم مردم آذربايجان يا مردم ايران تنها از ريشة اير
Aryan race.
بوده اند و هيچ آميختگي با ديگران نميداشته آند. اين خود چيز بيهوده است و جدائي ميانة اين ريشه و آن ريشه گزاردن دور از خرد ميباشد.» مينويسد كه مردم آذربايجان تا قبل از حملة مغول بيشترشان فارس زبان بودند تا ترك زبان. اما از آنجائي كه در اين دوره، بيشتر فارسي زبانان شهرنشين بودند و تركان روستانشين، كمتر فارسزباني قادر به انجام امور جنگي و يا مقابله و استقامت در برابر حملة دشمن ميبود. كسروي معتقد است كه اين شهرنشيني فارسها منجر به ضعف آنان و نتيجةً اضمحلال آنها گرديد در حالي كه روستانشينان ترك كه با خشونت و سختي خو كرده بودند توانستند كه ادامة بقا بدهند.
ص. 24.
جالب است كه در اين نوشته (بر عكس «اللغة التركية في ايران»)، كسروي همة تأريخ ادبيّت تركي ِآذربايجان را نا ديده ميگيرد و بعوض مينويسد كه آذربايجانيان بيشتر از ايرانيان ديگر ميخواهستند كه فارسي را در استانشان رواج دهند. (ص. 28.)
اين نظر كسروي در بارة اختلاط نژادي خالي از اشكال نيست، و بنظر ميرسد كه كسروي خود نيز به آن واقف بوده و گاه و بي گاه از اين موضع روي بر ميگرداند. اگر وحدت ايرانيان نژادي نبود، البته زباني هم نبود، اين وحدت ميتوانست به آساني از هم پاشيده شود. اين مشكلي بود كه كسروي هيچ جواب روشني برايش نداد. مثلاً، در يك جا به نويسندگان تركيّه، كه مقالاتي در بارة مشكلات آذربايجان مينوشتند، ميگويد كه كتاب آذري ثابت ميكند كه «ترك زبان» ايراني و فارس زبان از يك نژادند (كه در واقع كسروي در اين كتاب به هيچ وجه چنين نتيجهگيري نميكند.)
«داستان زبان اينهمه نيست»، پيمان، ج. 7، ش. 5 (آبان 1320).
ولي در جاي ديگر در مقالهاش «در بارة آذربايجان» كه در پرچم و پيمان چاپ شدة
پرچم، شش. 1، 2، و 3؛پيمان، ج. 7، ش. 7.
ميگويد «مردمي كه زبان و نژاد و كيششان يكي نيست، اگر هم در نتيجة تصادفات روزگار در يكجا زيند، يكتوده نخواهند بود...»
نمونة ديگر از اين دوگانهگوئي مقاله «زبان آذربايجان: بكوشيد تركي را از ميان برداريد»، پيمان، ج. 2، ش. 8 ، ص. 685 الخ.
ايست كه در بازگشت به تريز پس از پانزده سال در مرداد 1314 نوشته شده. در اين
مقاله ميگويد كه براي آذربايجانيان فارسي «زبان خودش» و تركي «زبان بيگانه» است، و در سرزمين زردشت، «چه سزاست اكنون از زبان زردشت بي بهره باشد؟!» مفهومش از «زبان زردشت» نميبايست زبان آوِستا باشد!
اضافه ميكند كه رواج داشتن زبان تركي در آذربايجان بهانهاي به دست دشمنان ايران ميدهد. بالاخره مينويسد سالهاست كه آذربايجانيان سعي ميكردند تركي را از بين ببرند «و از نوشتن و خواندن به تركي پرهيز جويند. در بيست سال پيش كه روزنامهاي تركي زبان از قفقاز براي شهرهاي آذربايجان فرستاده ميشد آشنايان بكار جلوگيري از رواج آنها كردند و كسانيكه پي بچگونگي نبرده در آرزوي ترك نويسي بودند آنان را هم آگاه ساختند.» نويسندة اين مقاله هيچ اشارهاي به اين ادّعاي كسروي در هيچ كدام از نويسندة اين مقاله هيچ اشارهاي به اين ادّعاي كسروي در هيچ كدام از تأريخهاي كه خودش از آن عصر نوشته نيافته. همنژاد براي نمونة ديگر، ر. ك. به ص. 19.
امّا در اواخر زندگيش، وقتي كه رسالت خود را در اين جهان بيشتر «بر انگيختگي» ميداند و ادّعا دارد كه فرستادة خدا است تا «آميغها» را به همة شرق، بلكه به همة جهان بياموزد، هنوز از موضوع اصليش غفلت نميكند، و روي زبان تأكيد مخصوص دارد. در آخرين سال زنگانيش، در بارة كتاب آذري نوشت كه «در پيرامون
زبان آذربايجان»، آذر ماه.
من در جايي نگفته ام در آذربايجان تنها زبان عوض شده و نبايستي بگويم. زيرا بيگقتگوست كه چون تيرههايي از تركان بآذربايجان آمدهاند در آنجا مانده بامردم در آميخته... نه تنها در آذربايجان در همة جاي ايران چنين بوده است.
من هيچگاه بجدايي تبار و نژاد ارج نگزارده و جدايي ميانه ترك و فارس نينديشيدهام...
بايد دانست كه در هيچ جا «نژاد ناب (نا آميخته) پيدا نتوان كرد...
نژاد در پيمان
پيمان، مجلّة كسروي، مثل خيلي از ملّيون ايراني، تمايلي به آلمان نازي داشت. اين كشور، مثل ايران، ميخواست خود را از قيدهاي امپيرياليسم انگليسي آزاد كند و، مثلاّ، ارتشش را بازسازي كند. نويسدة اين مجلّه، اعتراضات انگليس و فرانسه الخ را جدّي نميگرفت. به وضوح نسبت به سياست داخلي آلمان نازي ابراز تمايل ميكرد. در يك مقاله، سياست «پيشواي آلمان» را در بارة زنان را ميستايد. نويسندة ستون «شرق و غرب» شديداً اين سخن «قائد آلمان» را تأكيد كرد: «سود بانوان كه بتوانند بخوبي از عهد تربيّت و پرورش فرزندان خود بر آيند بمراتب از سود يك زن دانشمند كه در دانشگاه مشغول است براي جامعه زيادتر خواهد بود. زنان آلماني بنده نيستند و چيزي را كه ديگران مانند قيدي بران مينگرند (منع داخل بامور سياسي) از طرف آنها (يعني زنان آلمان) بمنزلة سعادت و خوشبختي تلقي ميشود.» پرچم، ج. 3، ش. 7 (مرداد 1315)
اگرچه هيچ گونه تمايلي به نژاد پرستي هيتلري نشان نميدهد. ر.ك. به ستون «شرق و غرب»
پرچم. جالب است كه بعد از آن كه ارتش متّفقين ايران را اشغال كرد، ستون-و همة نوشتههاي كسروي-نغمة ديگري خواند و شروع طرف داري از چرچهيل، استالين، و
روسئولت نمود.
تركي، نژاد نجاتبخش ايران
همآن طور كه اشاره كرديم، كسروي، مثل بيشتر متفكرين عصر خودش، تأريخ را در چارچوب سعود و نزول نژادها ميديد. امّا از آن جائي كه خودش را مخلوطي از نژاد ترك ميدانست، نميتوانست نژادپرستي فارس را حمايت كند. او مجبور بود راه ديگري را انتخاب كند، و تصميم گرفته بود كه ترك نژاد را نجاتبخت ايران سازد. اين نكته را خانم ائدئلترود يونگ بخوبي در تز دكراي خود تعريف ميكند: Edeltrud
Jung, Ahmad Kasrawī: Ein Beitrag zur Ideengeschichte Persiens im 20.
Jahrhundert (Doctoral dissertation, Albert-Ludwigs-University, Freiburg, 1976)
او جدا از نويسندة اين مقاله و، اتّفاقاً، قبل از اين نويسنده، به اين پديده توجّه كرد.
.. كسروي از تأثير ترك به فرهنگ و تحول ملت ايران ميگويد كه، «از آميزش ترك و تاجيك، زندگي مردمي به دلهاي مرده مردم بومي باز آمد... و ايران و تودة ايراني دو باره زنده گشت و بر پا خاست. » ما چي ميخواهيم؟، ص. 32. متاسفانه، اين كتاب دستر ما نيست، و مجبور ايم باز ترجمه اش كنيم به فارسي. [پاي ورقي يونگ]
در نتيجه، «با آميزش تركان، تودة ايراني به يك عنصر نيرومند پيوست و توانست از سستي و ضعف خود بكاهد.» او اين عقيدة خود را بر اين فرض بنا ميدهد، كه تركها، بر خلاف فارسها كه شهرنشين شده و تحت تأثير ادبيات مضر [صوفيانه و غيره] بودند، ساده و بي آلايش مانده بودند. [پاي ورقي
يونگ] همان كتاب، ص. 111.
او در نوشتههاي تأريخ خود به اين نكته اشاره ميكند كه قبائل ترك و عرب و غيره تهديدهاي دائمي به وحدت ايران بودند و هستند [تا زمان كسروي]. تأريخ پانصد سالة
خوزستان، جج 1، 2؛ «افشارهاي خوزستان»، صص. 241-247؛ و «ايل افشار»، صص. 596-603. [پاي ورقي يونگ]
اما بر خلاف قبائل عرب در ايران كه تعصب نژادي و زباني آنها باعث شد كه در زمان
حمله اعراب به ايران آنها جانب مسلمانهاي عرب را بگيرند، شهرياران گمنام، ص. 132؛ «عربهاي خوزستان»، ج. 1، ص. 40. [پاي ورقي يونگ]
در بحرانيترين واقعه ايران در زمان هجوم افغانها به ايران، تركها نجات دهندة ايران
بودند و جزء لا ينفك ملت ايران شدند.
يكي از مسائل قابل توجه اين است كه وقتي او از تأثير تركان بر ايران صحبت ميكند، حتي خصايصي مثل بيسوادي كه به نظر مثبت نميآيد تبديل به فضيلت ميشود. «بدآموزيها اثرش در كجا؟..»، ش. 94 (24 ارديبهشت، 1321). آنچنان به اين مسئله پا فشاري كرد كه خود را مجبور ديد بگويد كه به هر حال، «هر كس از زن و مرد و شهري و روستايي بايد خواندن و نوشند ياد بگيرد.» «ما خود خواهان سواديم»، ش. 104 (5 خردار، 1321).
همچنين، ر. ك. به «چه ميبايد كرد؟»، پيمان، ج. 7، ش. 2 (مرداد 1320)، ص. 86. بعلاوه،ر. ك. به در راه سياست، صص. 53-54.
بهمين دليلست كه بيسوادان در ايران رويهمرفته از باسوادان و درس خواندگان ميباشند و در هر پيشآمدي آنان بهتر از اينان آزمايش ميدهند. مثلاً در شهريور ماه گذشته افراد سپاهيان كه بيشترشان بيسواد و روستايي هستنند همه غيرتمندي نشان دادند و آنچه شايستة سربازي بود انجام دادند و در نتيجة آن بسياري از ايشان كشته شدند... ولي افسران كه همه درس خوانده ميباشند جز چند تني غيرتمدي و دليري نشان ندادند و بيشرشنان رو سياه از آن در آمدند.
پيش از آن در داستان مشروطه اين آزمايش بميان آمد. در آن شورش و جنبش كه چند سال ايران در تلاطم و تكان بود همچنان طبقة درس خوانده (يا بهتر گويم ادبا و فضلا و دانشمندان) بيشترشان دو رويي نمودند و بد از آزمايش در آمدند.
در جاي ديگر، كسروي ادّعا ميكند كه، «از تبريز شاعران ياوهگوي چاپلوس بسيار كم برخاسته.»
«تبريز و خيابانش»، ش. 11 (18 بهمان، 1320).
يا بقول خانم يونگ، در تأريخ، تركان اهل شمشير بودند و فارسان اهل قلم.
يونگ، ص. 70.
كسروي با برتري دادن مرد عمل بر مرد امل
بقول كسروي در «آذربايجان في ثمانية عشر عاماَ»، بخش 9، العرفان، ج. 9، ش. 9 (ژوئن 1924).
نقش برتري در تأريخ ايران را به تركان ميدهد.
كسروي اين موضوع را در كتاب ديگرش، زبان آذري، تكرار ميكند. ميگويد در عصر تسلّط مغولان بر ايران، فارسان به يك سستي و رخوتي دچار شده بودند، و او اين سستي را بيشتر به فرهنگ لوث كنندة «صوفيگري و باطنيگري و خراباتيگري» نسبت ميدهد و شخصيّت آزادگي فراموش شده و فرهنگ رو به درماندگي ميرفت.
ص. 26.
آذربايجان در تأريخ مشروطة ايران
يك موضوع مهمّ در تأريخ مشروطه ايران، نقش آذربايجان در پيشبرد مشروطة ايران است. آذربايجانيان بطور كلّي و خصوصاَ تبريزيان قهرمانان اين تأريخ بودند. براي كسروي، تهرانيان نقش روشنفكرمآبي ايفا كردند، اصفهانيان نقش ملا زدگان، ولي آذربايجانيان مردم كم حرف و اهل عمل.
در آذربايجان في ثمانية عشر عاماً، نسخة اوّل اين تأريخ كه به عربي در العرفان چاپ شد، كسروي مينويسد كه يك عامل اصلي براي نوشتن اين تأريخ اين بود كه آذربايجانيان بيشتر از همه در راه مشروطه زحمت كشيدند ولي هيچ كدام از تأريخهاي نوشته شدة آن دوره زحمت آنان را سپاس نگزارده و از آنها آنطور كه شايسته ميبود نام نبرده.
العرفان، ج. 9، ش. 1 (سپتامر 1923)، صص. 50-51.
در ديباچة تأريخ هجده سالة آذربايجان مينويسد،
تأريخ هجده ساله آذربايجان (مهر، تهران، 1213)، ص. 10
بويژه از اينجهت كه جنبش مشروطه و دليريهايي كه مردم آذربايجان در آن حادثه از خود نمودند داستان سترگي و خود ماية سر فرازي ايرانيان ميباشد و قضا را تا كنون كسي آن را چنانكه ميبايد برشته نگراش نياورده.
و يا
همان جا، ص. 66.
تبريز از مشروطه بيش از اين بهره نبرد كه تنهاي خون آلود هزاران جوانان و كالبدهاي كبود شده شصت و اند تن بر دار رفتگان را در زير خاك خود خوابانيد! ولي آيا تبريز زيانگار است؟ نه، هرگز! تبريز زيانگار بود كه از عهده پيمان خود بر نميآمد و قرآن خدا را دشمان خود ميگردانيد! ولي كنون تبريز فيروزمند است. كنون خدا از تبريز خورسند ميباشد و كسي چه داند چه روزهاي درخشاني اين شهر را در پيش خواهد بود!
و يا
همان جا، ص. 70.
اين زمان غيرت و مردانگي تبريز مايه شگفت ايرانيان بود وانگاه در ساية سرگرداني و بي پروائي كه شاه با مجلس و مشروطه مينمود، مجلس نياز سختي بنمايندگان آذربايجان داشت.
در جاي ديگر مينويسد:
ببينيد تبريز از اين يكجوش و غيرت چه نتيجهها بر داشت! اگر باريك بين شويم بنياد تأريخ نوين ايران را اين جوش و خروش تبريزيان گزاشت. زيرا در آن روز كه محمّد علي ميرزا توپ بدار الشورا بست و سراسر شهرها در برابر اين خيره سري او بخاموشي گراييدند اگر ايستادگي يازده ماهة تبريز نبود بيشك دستگاه مشروطه تا ساليان درازي از ايران بر چيده ميشد.... همان جا، ص. 100
و يا،
همان جا، ص. 130
افسوس كه تهران بچنين كار برنخاست و در اين همگام كه آينده مشروطه بس تاريك مينمود تهرانيان دست بسته باز كرده بودند كه پياپه روزنامه بيرون داده انجمن بر پا مينمودند....
ولي تبريزيان بي آنكه شورش فرانسه را رهنماي خود سازند تنها بنام اينكه هر مسلماني بايد جنگ بتواند و اسب دواني بداند از روز نخست بمشق و ورزش پرداخند و خواهيم ديد كه اين يك كار بزرگترين ياوري را بمشروطه نمود. اين خود دليل است كه اين زمان تبريزيان هوشيارتر از تهرانيان بودند و بعبارت ديگر اين زمان دست خدا بر سر تبريزيان بود.
هر چه تأريخ مشروطة ايران آن دل شوريدگي تأريخ هجده سالة آذربايجان را ندارد، ولي همچنان شور آذربايجانگرائي، كه يكي از انگيزههاي نوشتن اين كتاب بود، در سراسر اين كتاب نمايان است. و مردم استانهاي ديگر به هيچ وجه ياراي رقابت با آذربايجانيان را ندارند. مثلاً، از اصفهانيها مينويسد:
تأريخ مشروطة ايران (تهران، امير كبير، چاپ يازدهم، 1354)، صص. 285-287.
چنانكه گفته ايم، جنبش مشروطه خواهي در شهرهاي ايران بيك گونه نبود و در هر شهري از روي كمي يا بيشي آگاهي و سستي يا استواري خويها و بودن و نبودن پيشروان شايسته، جنبش رنگ ديگري ميداشت.
در اسپهان پيش از جنبش، ملايان ... بسيار چيره ميبودند و در همه چيز مردم را بدلخواه خود راه ميبردند. از اين رو، مشروطه خواهي در اسپهان روية ملا بازي داشت و اسپهانيان بيش از همه بكارهاي بيهوده و نمايشهاي خنك ميپرداختند.
براي كسروي، «بلندي نام آذربايجان» انگيزة مهمي بود در نوشتن تأريخ مشروطة ايران، و او خود به آن آگاهي كامل داشت. در روزنامة پرچم.
مينويسد:
To be documented.
من در سال 1312 هميشه ببلندي نام آذربايجان كوشيدهام. در زمان رضا شاه كه كمتر كسي ميياريست نام شور(ش) مشروطه را ببرد من تأريخ آن را مينوشتم و پراكنده ميكردم و چون ميدانستم اگر سانسور ببيند جلو خواهد گرفت بيشتري از بخشهاي آن تأريخ را بي نشان دادن بسانسور بچاپ ميرسانيدم و اگر شما ميخواهيد بدانيد كه اين تأريخ نويسي من چه خطرهايي را در بر توانستي داشت پروندة اين كار را در شهرباني بخوانيد و يا از آقاي سرهنگ آرتا بپرسيد. همين كار كه من تأريخ مشروطه بياجازه از وزارت فرهنگ و بي نشناندادن بسانسور چاپ كردهام يك نتيجه پيش از اين توانستي بود كه من بزندان رفتم و كسي ياراي بردن نام من نداشته باشد. با اين حال براي آنكه تأريخ مشروطه كه بيشتر بآذربايجان بستگي دارد از ميان نرود من آن تأريخ را با كوششهاي بسيار دوبار بچاپ رساندم.
آنچه كه كسروي ادّعا دارد بلندي نام آذربايجان و شور آذربايجانگرائيست. ولي بعضي از منقدين او به اين شور معني ديگر ميدهند. مثلا مهدي مجتهدي ميگويد:
رجال آذربايجان در عصر مشروطيّت (نقش جهان، تهران، 1327)، ص. 129. البته بايد به خاطر داشته باشيم كه مهدي مجتهدي نوة مجتهد تبريز و دوست سيّد حسن تقيزاده بود، كه مورد دشمني كسروي ميبود.
اين كتاب [تأريخ مشروطة ايران] ... شور آذربايجانيگري را دو مرتبه بيدار كرد در صورتيكه خود كسروي مروّج ايرانيگري بود و در اين امر كمال تعصّب را داشت. بنظر ما كسي كه بخواهد در بارة نهضت پيشهوري تأريخ بنويسد اين كتاب و تأثير آنرا نبايد فراموش نمايد. طرفداران پيشهوري براي اثبات خقانيّت نهضت خود باين كتاب استناد ميكردند...
زبان تركي: نجاتبخش زبان فارسي
زبان پاك
يكي از مشهورترين اهداف كسروي تميز كردن زبان فارسي از واژههاي بيگانه بود. او اين را در اوائل دهة 1300 شروع كرد. در 1312 در مجلّة پيمان، كه كسروي خود مؤسس آن بود، كوشيد كه اين برنامه را به طور جدي اجرا كند وفهرستهائي از واژههاي اختراع شدة خودش را نشر كرد كه به جاي واژههاي عربي استفاده گردد. وقتي كه اين مجلّه بسته شد، كسروي، در 1322 زبان پاكرا نوشت. اگرچه انگيزة نويسنده در نوشتن اين كتاب پيراستن زبان فارسي از واژههاي بيگانه بود، اما براي اصلاح كردن فعل فارسي از دسور فعل زبان تركي استفاده كرد و اين همان تز نارسائي دستور فعل فارسي است كه او آنرا در «اللغة التركيّة في ايران» مطرح كرده
زبان پاك (پايدار، تهران، 1339)، خصوصاً، ص. 28.
و در جاهاي ديگر نيز تكرار كرده است.
مثلاّ آذري، يا زبان باستان آذربايجان، ص. 28، پاي ورقي 1، كه اين را مورد بحث قرار ميكند.
كسروي و آذربايجان پس از سوّم شهريور
بعد از اشغال قسمتي از ايران بوسيلة قواي متّفقين و بر كنار گيري اجباري رضا شاه پهلوي در سوّم شهريور، كسروي به اذرباجان بر گشت و مدتي را در آنجا شاهد تغيرات و تحولت مهمي بود كه فضاي ايران را دگرگود كرده بود. هفت ماه بعد به تهران باز گشت، باهماد آزادگان را بنياد نهاد و روزنامهاش، پرچم، را تاسيس كرد.
در اين زمان در آذربايجان نهضت خود مختاري اوج گرفته بود كه از يك طرف خواستار اختيارات محدود و از طرف ديگر خواستار ترويج زبان تركي بود.
يكي از اولين مسائلي كه كسروي در رابطه با نهضت آذربايجان بآن پرداخت ترويج زبان مادري آذربايجان بود. در اوّلين شمارههاي روزنامهاش، مقالاتي راجع به آن نوشت «در بارة آذربايجان»، شش. 1، 2، و 3، باز چاپ شده در پيمان، ج. 7، ش. 7 (فروردين 1321).
كه نكات عمدهاش از اين قرار است.
اوّل، سعي ميكند كه آن نهضت را هر چه كوچكتر نشان بدهد. در مورد رواج زبان تركي ميگويد كه در زمان اقامتش در تبريز مشاهده كرده كه «بر خلاف انتظار»، روزنامه آذربايجان نيمي به فارسي و نيمي به تركي منتشر ميشد. كسروي ميگويد كه بر خلاف ادّعاي نويسندگان آن روزنامه كه ميگفتند روزنامه همان سياست صدر مشروطه يعني سياست ملي را دارد، در آن سياست هواداري تركي بيشتر ديده ميشود. امّا به زودي متوجه شد كه اين فقط بهانهاي بيش نبوده، و سياست آن روزنامه «هواداري جدّي» از زبان تركي ميباشد.
سپس، كسروي در «تأريخچة» زبان تركي در آذربايجان از مشروطه تا سلطنت رضا شاه مينويسد كه روزنامه آذربايجان كه در عصر مشروطه منتشر ميشد تحت تأثير مجلّه ملا نصر الدين تيفليس بود و بدين سبب، مقالات فكاهيش به تركي نوشته ميشد. بعد از آن، «كم كم كساني بهوس افتادند كه روزنامهايي بتركي نشر كنند،» امّا «هر يكي بيش از چند شماره بيرون نيامد.» بعلاوه، مينويسد كه «كسان هوشياري بزيان آنها پي بردند و بجلوگيري كوشند.»
تأريخ ص. 8 ديده شود
بعد از دورة مشروطه در زمان اشغال تبريز بدست عثمانيان، روزنامه تركي ديگر تأسيس شد، امّا دموكراتها نويسندهاش را از حزب اخراج كرده و تصميم گرفتند كه جلساتشان را بزبان فارسي بر گذار كنند. كسروي ميپرسد چرا نويسندگان آذربايجان و شاهين (روزنامة ديگر تركي) در آن زمان بر سر اين مسئلة زبان تركي هيچ مبحثي نداشتند و اين مسئله را امروز در اين وقت حساس مطرح ميكنند و اشاره ميكند به مقالاتي كه شاهين منتشر كرده مبني بر اين كه ايران مثل كشورهاي ديگر كه اقلّيّتهاي زباني مختلف دارند بايد حقوق اقلّيّت تركي را هم برسميّت بشناسد. در جواب، كسروي ميگويد كه اين مقايسه درست نيست؛ مردم آذربايجان همنژاد فارسان اند و زبان مردم آن استان آذري است، كه با فارسي شاخي از يك درخت زبانهاست. بعلاوه، آذربايجانيان باسواد ترجيح ميدهند فارسي بخوانند و نه تركي، و فارسي زبان ادبيّات آذربايجان است و در زبان تركي «جز كتابهاي كوچك و كم بهايي از ثعلبي و دخيل و ديوان راجي»
كتابهاي فراواني وجود ندارد. شاهين مينويسد كه براي وحدت ملّي، فقط « وحدت آمال» كافيست و وحدت زباني لازم نيست. كسروي جواب ميدهد كه وحدت بايد طبيعي
Organic
،
يعني بايد بر اساس زبان و نژاد باشد.
كسروي مينويسد كه آذربايجان هميشه آزادي زبان داشته و دارد، و حتي فارسي كردن كار ادارهاي و تربيّتي يكي از خواستهاي خود آذربايجانيان بوده. البته اعتراف ميكند كه گاهي مأمورين تهراني به آذربايجانيان، «بياحترامي» ميكنند اما تعدادشان «از ده نميگذرد.»
پرچم به نهضتهاي چپي آذربايجان سخت حمله ميكند. مثلاً از استاندار محافظكار آذربايجان خليل فهيمي دعوت كرد كه سر مقاله اي بنويسد. او در اين سر مقاله نهضتهاي چپ را مورد انتقاد قرار داده و مينويسد:
«بايد در انديشة رنجبران بود»، ش. 48 (28 تسبند، 1320).
پس از دادن چند نمونة ديگر، نويسنده ايراد ميگيرد كهفرقهها و جمعيّتهاي سياسي در تبريز تشكيل و سر لوحه مرام خود را كلمة آزادي و رعايّت حال رنجبران و برزگران و رعايا قرار دادند ولي در عمل كلمة آزادي را هر كس بنفع شخصي خود تعبير مينمايد ولو اينكه مخالف تمام قوانين و مصالح عموم باشد رنجبران و زارع و رعيّت هم جز قتل و غارت و متواري شدن از اين هواخواهي از آزادي بهره نبرده اند. بطور مثال چند مورد را متذكر ميشد:
آقايف نام شرور جاني باّتّفاق ناصر دزد جمعي از اشرار را دور خود جمع كرده و بعنوان آزادي خواهي و آسايش حال رنجبران از كنار ارس تا مرند دهات را قتل و غارت نمود. در دارانداش و هارستين و خانمر هشت نفر را پس از كشتن قطعه قطعه كرده در دره انداختند و متجاور از يك صد هزار تومان اموال مردم و گمرك را غارت و بالاخره بقفقاز فرار كرد.
احزاب و جمعيّتهاي آزاديخواه و طرفدار رنجبران و روزنامهها هيچگاه از رفتار و عمليّات اين دستجات شرور و غارتگر و فجايع اعمال آنها كلمه ذكر نكردند ولي همينكه مأمورين امنيّه براي تعقيب و دستگيري مرتكبين رفتند، صداي شكايّت از رفتار امنيّه و تعدّي برعايا بلند شد.... بدتر از همة اين، اشرار براي مرعوب ساختن مردمان عوام، خود را مأمور قواي شوروي معرّفي ميكردند در صورتي كه پرده از روي كار آنها بر داشته و معلوم شد مأمورين شوروي از اين حركات متنفّّر و متزجّر بوده و با قواي دولتي در قلع و قمع اشرار مساعدت و رعايا را آسوده و دولت را از اين ابراز دوستي پيش از پيش متشكّر ساختند.
چند ماه بعد، كسروي نامهاي از «يكي از نمايندگان دولت» بعنوان سر مقاله چاپ كرد. «مردم
بخوانند و غارتگراني را كه اسم آزاديخواهي بخود گذاشته اند بشناسند»، ش. 121 (21
خرداد، 1321).
در اين نامه، نماينده مينويسد كه روزنامة آذربايجان، به سر دبيري حاج ميرزا علي شبستري، داستانهاي وحشت انگيزي را چاپ كرده و مأمورين شوروي تصميم گرفتند كه تحقيقي در مورد صحت و سقم اين داستانها انجام دهند، و يك هئيتي از نمايندگان ارتش سرخ و امنيّت ايراني درست كرده. بعد از پژوهش، اين هئيت اعلام كرد كه همة اين داستانها دروغ بوده و نويسندة آنها را (شبستري) عمال فاشيست خوانده كه سعي ميكند اقدامات شوروي و انگليسها را در بر قرار كردن «آرامش و رفاه» را خراب كند.
چند روز بعد، كسروي سر مقالهاي نوشت كه در آن نه تنها مقالة استاندار آذربايجان را حمايت كرده بلكه اضافه نمود كه، «شورانيدن روستاييان بهر نامي كه باشد جز توليد نا ايماني نتيجه نخواهد داد.» مينويسد كه اين شورانيد روستاييان امنيّت را خراب خواهد كرد، امنيّتي كه براي روستاييان حياتي است.
«‹احزاب سياسي› يا چند دستة هوسمندان»، ش. 49 (29 اسفند، 1320).
در جاي ديگر، كسروي مينويسد:
«حال آذربايجان» در ستون «شهرستانها»، ش. 51 (7 فروردين، 1320).
در اين هفته نامههاي بسياري از تبريز رسيده و حال آذربايجان را روشن ميگرداند. از اين نامهها بر ميآيد كه يكدسته از ماجراجوياني كه پس از در آمدن آرتش (كذا) شوروي فرصت يافته و ببهانه حزب سازي و دسته بندي چه در شهر تبريز و چه در رضايّه و چه در روستاها بيكرشته تهوّرهاي خيانتكارانه بر خاسته بودند روز بروز موهونتر ميشوند و نفرت مردم از آنان بيشتر ميگردد.
روز بعد، در سر مقالة «با بد نهادان دشمني نماييد»
ش. 52 (8 شهريور، 1321).
كسروي از استاندار و پاسيار عبدالله سپاسگزاري ميكند و عدم دخالت مأموران دولت
شوروي را در امور آذربايجان قبول كرده و ميگويد كه «ما بايد گناه را از خود آن
اشرار و ماجراجويان بدانيم.» او نقش نيروهاي حكومتي را پشتباني ميكند و اتّهام بر «سپاهيان دولتي» را كه «چون فاشيستهاي خونخوار» بر دهي ريختند ردّ ميكند.
چند هفته بعد، كسروي يك سلسلة سر مقاله تحت عنوان «بار ديگر در بارة آذربايجان» نوشت كه در نخستين قسمت آن
ش. 82 ( 10 ارديبهشت 1321)
از خبر بر قراري امنيّت در آن استان و از آن كه «آن دسته اي كه در شهر بر خاسته و ببهانة زبان تركي جنبشهايي مينمودند و دشمني با ايران و ايرانيگري نشان ميدادند از هم پراكنده اند. گروهي از اشرار كه كميتهاي بنام ‹اتّحاد كرد و آسوري› بر پا كردند و ببرخي از آرزوهاي احمقانه افتاده بودند گرفتار شده اند» ابراز خوشحالي نمود. دو باره، از «همساية دوست ما دولت شوروي» از «بد گماني ها» كه آن كشور دستي در «آشفتگي آذربايجان در اين شش و هفت ماه» داشته دفاع ميكند.
اين موضوع كسروي در اين بحران بود. براي نمونة مفصلتر موضوعگيري كسروي در بارة اشغال ايران، ر. ك. به در راه سياست، صص. 4-5، 27، 30، و نشست پنجم.
بعد ميگويد كه «آن داستان زبان ترك از ساليان دراز در آذربايجان روشن گرديده و خود آذربايجانيان بنام ايرانيگري چنين تصميم گرفته اند كه برواج فارسي كوشند و در واقع جايي براي چنان گفتگويي نبوده» و اعتراض ميكند كه در اين هنگام خطير و حساس نبايد «كساني در آذربايجان بنام ترك و فارسي كوس دو تيرگي كوبند و جوانان نا آزموده را بدشمني با فارسي زبانان بر انگيزند...» در اين باره، اضافه ميكند كه اين «هوسمندان» «سالها نشسته اند و بارها كه جنبشي در آذربايجان بنام زبان پيش آمده سخني زبان نياورده اند. ولي چون شهريور رسيده و گرفتاريهايي براي كشور پيدا شده بچنان نغمه نا مطبوعي [؟] بر خاسته اند... مگر اينان همان نامرداني نيستند كه دزدان و آدمكشان را تحريك كرده در روستاها بتاراجگري و آدمكشي وا ميداشتند و بيخردانه اين كار خود را ‹فعاليّت حزبي› ميناميدند؟! همان نيستند كه چون امنيّه به تعقيب آدمكشان ميرفت بهاياهو مي پرداختند؟!» سر مقاله را در شمارة بعد ادامه ميدهد، و همكاري خود و پيروانش را در بر پا كردن يك نيرو «در برابر كرد و آسوري و شاهسون و همچنين در برابر ماجراجويان شهري» ابراز ميدارد.
در اين ادامة در سر مقاله شمارة بعد، مينويسد كه چند ماه پيش،
ش. 83 ( 11 ارديبهشت 1321)
در مهر ماه كه بآذربايجان آمدم هيچ كاري نداشتم و تنها بهر همين آمدم. از دور ميشنيدم آذربايجانيان بتكان آمده اند و با ياران يعني، اعضاي باهماد آزادگان.
شور كرده به تبريز آمدم كه با همشهريان خود از نزديك ديدار كرده آنان را بهمدستي با يكديگر و پديد آوردن يك جمعيّت بزرگي وا دارم. ولي چون آنجا رسيدم ديدم چند دسته از هوسمندان بميان افتاده اند و هر كدام دسته كوچك ديگري پديد آورده اند و از برخي از آنان انديشههاي خاينانة ديگري فهميدم و نيك دانستم كه چه راهي خواهيد رفت. بسياري از آنان چنان سرگرم هوسبازيهاي پست و يا شيفتة انديشههاي خاينانة خود بودند كه از آمدن من بآنجا دلتنگ گرديدند. منكه آن اندازة غم آذربايجان خورده و از سالهاي سال در راه كشور و توده كوششها بكار برده بودم اين پستنهادان بودن مرا در تبريز بر نميتافتند و آن را مانعي در جلو بازيهاي خنك و انديشههاي خاينانة خود ميشماردند.
آن چه كه از اين ياد داشتها بر ميآيد اين است كه ديدگاه كسروي در آذربايجان آنچنان هوادار نداشت. در جاي ديگر مينويسد، «اين بسيار ننگ است كه ماجرجويان و هوسبازان و اشرار جمعيّت درست ميكنند و شما نميتوانيد... اكنون كه در نتيحة اقتدار دولت اشرار پراكنده شده اند و به ماجراجويان و هوسبازان نيز ميدان تنگتر گرديده هنگام آنست كه شما خردمندان و آزادگان پا پيش گزاريد و جوانان را بر سر خود گرد آوريد و با كوشندگاني كه هستند همدستي نماييد.»
در جاهاي ديگر، مينويسد كه او تنها كسي بود كه سعي كرد به آن «هوسمندان» جواب دهد
مثلاً «بيهوده گويان را بخود باز گزاريد»، ش. 100 (7 خرداد، 1321).
و ادّعا ميكند كه پرچم نقش حياتي را در اين باره ايفا كرده است.
«در بارة پيشامدهاي اخير رضائيه»، ش. 99 (30 ارديبهشت، 1321)، «اشرار از كدام سرچشمه آب ميخورند؟»، ش. 122 (26 خرداد 1321)، «چرا به دولت مخالفت ميكنيم؟»، ش. 155 (6 مرداد، 1321). تأريخي باهماد آزادگان كه در پرچم چاپ شد كراراً به اين اشاره ميكند: «آزادگان»، شش. 164، 166 (19 ،22 مرداد، 1321).«ميگفتنند آن هاياهو كه بايد شد و بنام هواداري از زبان تركي كساني به بتليغات پرداخته و بعضيها هم فهميده و يافهميده دور آنان را گرفتند، اكثريّت اهالي تبريز خود مقصود ايشان را فهميده و ميدانستند كه اين دستاويز براي چه منظوري است. ولي كسي نبود كه پاسخي به آنان بدهد و گفتههايشان را رد كند... هنگامي كه نخستين شمارة پرچم به آذربايجان پيوشته بود خواندند از اينكه روزنامهاي پاسخ ياوه گويان را با دلائل محكم نوشته... همگي خوشدل و شادمان بودند.....» در مقالة «باز هم در بارة آذربايجان (1)» كه در شمارة 251 (13 آذر، 1321) چاپ شد، حتي در بارة اوائل كار «هوسمندان» ادّعا ميكند كه «ما در آنهنگام پاسخهايي داديم و آن دستگاه بهم خورد.»
كسروي ميكوشد كه نشان دهد كه مسئلة زبان تركي نميتواند خواست واقعي آن «هوسبازان» باشد، ولي اين كه مقصود اصليشان كدام است روشن نميگردد. او ادّعا ميكند كه «در تبريز زبان تركي را بهانه ساخته ميكوشيدند كه جدايي ميانة آذربايجان و ايران بيندازند...»
مثلاً «بيهوده گويان را بخود باز گزاريد»، ش. 100 (7 خرداد، 1321).
در جاي ديگر نيز مينويسد
«اشرار از كدام سرچشمه آب ميخورند؟»، ش. 122 (26 خرداد 1321).
چون مقصودشان جز هوسبازي و خود نمايي نبود و باري اين كار وسيله مي جستند نخست بآرزوي استقلال آذربايجان افتادند و اين را يك وسيله خوبي براي خودنماييهاي خود يافتند، و اينست هواداري از زبان تركي را بهانه گرفته بكوششهايي پرداختند. در نهان مقص[و] دشان جدا شدن از ايران بود و در راه هوسبازي بچنين انديشة بسيار غلطي نيز گستاخي مي نمودند و در آشكار دعوي تركي و فارسي را دنبال كرده وروزنامهاي بنام آذربايجان بنياد نهاده در آنجا هر روز گفتارهايي مينوشتند.
البته اين تحليل خيلي مبهمي است—كسروي بخوبي نشان نميدهد كه آيا انگيزة باطني طرفداران رواج زبان تركي خودنمائي بوده يا تجزيه طلبي بود—ولي بدون شك درجة عذاب و بر آشفتگي خود راپديدار ميسازد.
بعداً، كه ميتوانست آرامتر در اين باره بنويسد، نوشت كه، «خواست دروني ايشان جدا گرديدن آذربايجان از ايران بود.» «باز هم در بارة آذربايجان (1)»، ش. 251 (13 آذر، 1321). به هر حال، درست روز بعد بر ميگردد به همان ادّعا كه اينها «هوسبازاني بودند كه تنها ميخواستند دستهاي بر سر خود گرد آوردند.» «باز هم در بارة آذربايجان (2)»، ش. 252 (14 آذر، 1321).
او از اين كه افرادي زبان تركي را وسيلهاي براي رسيدن به هدفهاي ديگر اختيار كردند
بي نهايت بر آشفته بود.
كسروي و خفقان نهضت آذربايجان
كسروي از مأمورين حكومتي انتظار داشت كه با شدت تمام بر ضدّ اين «هوسمندان» اقدام كنند. در بارة شبستري و رفقايش مينويسد، «ما از استاندار [آذربايجان] گله منديم كه چرا با روية مسالمت با آنان رفتار كرده اند اين عناصر فاسد و وطن فروشان بيشرافت بايد محو و نابود گردند.»
«مردم بخوانند و غارتگراني را كه اسم آزاديخواهي بخود گذاشته اند بشناسند»، ش. 121 (21 خرداد، 1321).
چند ماه بعد، رضائيّه گرفتار شورش شد
كسروي يك سلسلة مقالات بنام «رضائيّه در چه حال است» (شش. 99، 100) و مقالات، مثلاً «در رضائيّه چه ديديم؟» (61)، «بايد باشرار سخت گرفت» (ش. 85)، «رؤسا اكراد در رضائيّه هنوز به شرارت خود ادامه ميدهند» (ش. 96) «اوضاع كنوني رضائيّه» (ش. 95)، و در سر مقاله «از بد كرداران چشم نبايد پوشيد»، ش. 99 (30ارديبهشت، 1321) در اين باره نوشته كرد، و چند تلگرافها و نامههائي كه از آن شهر نوشته بود چاپ كرد («تلگراف از رضائيّه» (ش. 84)، «از رضائيّه مينويسند» (ش. 85)، «در بارة پيش آمدهاي رضائيّه» (ش. 99).
و اين آشوب ياد آور همان كابوسي اتّلاف كرد—آسوري بود كه كسروي در جوانيش شاهد آن
بوده.
ر. ك. به بخش سوّم، گفتارهاي 15-19 و بخش چهارم گفتار 4 و 6 تأريخ هيجده سالة آذربايجان (امير
كبير، تهران، 2547).
وقتي كه شنيد كه ارتش به آنجا ميرود، سر مقالة پر احساس و تحريك آميزي نوشت:
«تاراجگران و آدمكشان را نبخاييد»، ش. 105 (6 خرداد، 1321).
شما ميرويد كه با يكدسته راهزنان و تاراجگران ناكس جنگ كنيد. بايد بآنها نبخشيد. بايد رحم از دلهاي خود بيرون گردانيد. بايد ريشه شرارت را براندازيد. بايد بياد آوريد كه آنان بكسي از كوچك و بزرگ رحم نكرده اند و بزنان بيدست و پا و كودكان ناتوان گرمي گلوله را چشانيده اند. كودكان شير خوره را كشته گهوارههاي خون آلود را بتاراج برده اند، از زنان براي آنكه جايگاه دفيده را بپرسند پستانه[ه] ايشان بريده آند...
يك چيزيكه شما بايد آگاه باشيد آنست كه در شهرهاييكه در سر راه شماست، و در همان رضاييه يكدستة نامردهاي هستند كه با آن غارتگران همدست و هم انديشه اند. هوسمندان پست نهادي كه بگمان خود حزب درست كرده اند ولي چون هيچ كار ديگري از دستشان بر نميآيد به بهم زدن رشتة آسايش و ايمني ميكوشند و از اشرار پشتباني مينمايند، كساني از اينان بشما نزديك خواهند شد و با زبانهاي گوناگوني بفريفتن شما خواهند پرداخت. گاهي از بديها و ستمگريهاي مأمورين زمان پهلوي سخن رانده و اين شرارت اشرار را نتيجة آن خواهند شمرد. گاهي از دولت كنوني بد گفته اشرار را در كاريكه كرده اند ذيحق نشان خواهند داد. گاهي از اهميّت قضيّه كاسته چنين باز خواهند نمود كه جز يكداستان كوچكي نبوده...
اينها را نيك بشناسيد و بدانيد كه شركاي اشرار ميباشند. بدانيد يكدستة پست نهادانيند كه چون نيكي از دستشان بر نميآيد ببدي پرداختهاند...
در شمارة بعد، سر مقالة تحريك آميز ديگري را چاپ كرد بنام «پيام به سپاهيان دلير»
ش. 107 (8 خرداد، 1321).
به امضاي «ا. و.» از تريز كه به نيروهاي اعزامي به رضائيه عنوان شده بود. نويسنده مينويسد كه آنها رفتند تا «انتقام يكعدة زن و مرد مظلوم و بيچاره را از يك مشت اشرار بيرحم ... كه قريب يكماه است سلب آسايش از آنها نموده اموال و احشام شان را بغارت برده، مردهايشان را كشته، بچههاشان را سر و زنهاشان را پستان بريده و به نواميس آنها دست درازي كرده اند، بكشند.» نامه اينطور تمام
ميشود:
هان اي سربازان غيور، اي جوانان رشيد، اي ماية اميد ايرانيان، برويد، برويد خدا نگهبانتان دعاي خير ايرانيان بدوله راه شما است. برويد انتقام برادران و خواهران خود را از يك دستة دزدان پست فطرت بكشيد.
برويد دستهائي را كه پستان زنان بيگناه را بريده، گلوي كودكان شير خوار را فشرده، دامن عفّت دختران بي پناه را دريده است، ببريد. ببريد و بآنها رحم نكنيد كه «ترحّم بر پلنگ تيز دندان—ستمكاري رود بر گوسفدان»...
امّا كسروي بزودي از ارتش دلسرد و نا اميد شده. ارتش بجاي اين كه بجنگ دشمن برود و به نابودي آن بپردازد، نمايندگان خود را فرستاده تا در ميان «اشرار» ميانهگيري كنند. در يك سر مقاله «رضائيّه در چه حالست؟!»، ش. 142 (17 تير، 1321).
نوشت، «يك دستة اشراري با آرزوهاي خنكي بكار برخاسته اند و آشكار و علني بنافرمائي پرداخته، آباديهاي دو شهرستان را تاراج كرده اند و در اينميانه خونهاي بسياري ريخته، و پردههاي بسياري دريده، پستانهاي زنان را بريدهاند در برابر چنين ستمهايي دولت نيز بيطرفي اتّخاذ و از اشرار بهيچگونه بازخواستي بر نخيزد، و همان دهات را بدست آنان بسپارد...»
آن يأس و دلسردي از ارتش كسروي را به اعتراض وا ميداشت.
«از دروغسازي چه سودي توانندبرد؟..»، ش. 140 (15 تير، 1321).
او در عنوان اعتراض به اين روية سازش با «اشرار» مقالات متعددي نوشت.
«در پيرامون دولت وكارهاي او»، شش. 147-150 (28-30 تير، 1321).
مثلاّ راجع به دادن عفو عمومي به تاراجگر و قاتل معروف، محمّد تقي امير احمدي،
كسروي مينويسد كه «وزير جنگ، بجاي فرستادن نيرو و توپ آقاي وزير بميانجيگري
ميرفت.» ادامه ميدهد، «اخيراً هم در روزنامهها مينويسند كه سرهنگ مهين فرمانده آن تيپ كساني را از سران اشرار بشهر دعوت كرده و بآنها پندهايي سروده كه بروند و در جاي خود آرام نشينند. تو گوي آقاي سرهنگ يك ملاييست كه براي موعّظه سرايي بآنجا فرستهده شده.»
اگرچه كسروي سالها بر آن كوشيد كه هيچ گونة برخوردي با حكومت مركزي نداشته باشد، و تا حد امكان اقدامها مثبت حكومت و ارتش را حمايت كند، بالاخره، تحت تأثير عدم كفايت و لياقت كه در ارتش ميديد، رفته رفته سياست مسالمت آميز و عدم درگيري جاي خودش را به ضديت با حكومت ميداد.
خوانندگان پرچم و آذربايجانگرائي معتدل
خوانندگان پرچم معمولاً بيشتر از كسروي حكومت را با ديد انتقادي نگاه ميكردند، و علي رغم سياست خود كسروي، زير فشار خوانندگان خود، پرچم به يك مركز آذربايجانگرائي معتدل مبدل شد. در اوائل كار پرچم، كسروي مينويسد كه
«آذربايجان از ايرانست و ايران از آذربايجان»، ش. 9 (15 بهمان، 1320).
يكي از آشنايان نامهاي نوشته و در بارة بد رفتاري استندار سابق مستوفي بگله پرداحته چنين ميگويد: «چه شد كه آذربايجان فراموش شد و پس از سه گفتاري كه در بارة آن نوشتيد در شمارههاي 1، 2، و 3.
بيكبار بموضوعهاي ديگر پرداختيد؟»
و او با كمال اكراه، در جواب مينويسد كه
آري در آذربايجان از كار كنان دولت (كاركنان زمان شاه پيش) شكايّت بسيار هست و عنوان «عنوان» بفارسي خصوص كسروي معناي «بهانه» دارد.
اين شكايّتها دو چيز است: يكي آنكه در زمان شاه پيشين، برخي مأمورين از توانايي دولت سوء استفاده كرده نه تنها با مدرم بد رفتاري كرده اند، از بيخردي و بد نهادي، آذربايجانيان را ترك ناميده و از ديگران جدا گرفته و توهينهايي كرده اند. در اين باره پيش او همه نام آقاي عبدالله مستوفي برده ميشود و ما نميدانيم اين مرد چه رفتاري كرده كه تا اين اندازه دلها را پر از كينه گردانيده.
امّا سر مقاله را با اين خاتمه ميدهد:
از آنسوي مارا با آذربايجانيان نيز سخني هست. ميخواهيم بآنان ياد آوري كنيم كه اين شكايّتها كه شما ميكنيد بيش يا كم در همة جا هست. آن بدرفتاريها و نادرستنيها كه ميگوييد در همة جا بوده، و علّت آن، نه داستان آذربايجان و عراق و يا مسئلة ترك و فارس، بلكه بدي خويها و تباهي انديشهها، و بالاخره نبودن يكراهي براي زندگانيست.
... دو سال پيش برضائيّه رفتيم و من ديدم تبريزيان ... بيكزبان تلخي از مردم رضائيّه بد ميگويند و تو گويي آنان را يك جنس ديگري ميشمارند.
چندي بعد، مجبور ميشود تا نامة يكي از خوانندگان پرچم را منتشر كند و دو باره به اين مسئله بر گردد:
يك شكايّت ديگر از بي پروايي دولت بشهر تبريز و آبادي آنست. بر بيست سال گذشته در تهران و برخي شهرهاي ديگر خيابانها باز شده و عمارتهاي بزرگ ساخته گرديده و هر يكي بزيبايي و آراستگي افزوده....
در تهران و ديگر جاها چند سالست خيابانها اسفالت شده. در تبريز تنها يك خيابان را پارسال اسفالت كردهاند، و آن هم چندان بد است كه در اندك زمان رو بويراني آورده.
در زمان شاه گذشته چنين پراكنده شد كه او از تبريز بدش ميآيد، و اين سخن گويا بي پايه نبود... اين موضوع چه راست است چه دروغ، كاركنان دولتي بهمين بهانه دست بآبادي شهر نميزدند، و بسيار بيشتر از آنچه خواست آن شاه بود به تبريز بيپروايي نشان ميدادند.
كسروي سعي ميكرد كه اعتنائي نكرده و فقط به سرزنش مأمورين دولت اكتفا كند. راجع به مستوفي ميگويد كه با هم دوستي داشتنند و خود آدم تحصيل كرده بوده و كسروي نميخواهد او را محكوم سازد، فقط ميگويد كه دولت بايد پروندة او را بررسي كند.
امّا خوانندگانش ديدگاه ديگري داشتند. واعظپور، كه مقالات و نامههاي متعددي براي پيمان ميفرستاد، مينويسد
«قابل توجّه جناب آقاي نخست وزير»، ش. 17 (25 بهمان، 1320).
كه مستوفي «در ايام استانداري خود در آذربايجان تا ميتوانست از توهين و تحقير به
آذربايجانيان دريغ نگفته و از هيچگونه اذيّت و آزار به ايشان كوتاهي نكرد…. آقاي مستوفي آن آتش را در دلهاي آذربايجانيان برافروخت، آتشي كه تا حال سوز آن از دلها نرفته و هنوز هم شعلههايش خاموش نشده است.» او را متّهم به «ايراد توهين به آذربايجانيان، چوب و فلك بستن اشخاص، توقيف و زنداني كردن تجار و محترمين تبريز بدون صدور قرار توقيف، شكستن عصا در سر چند نفر…» ميكرد. نويسنده اعتراض ميكند كه حكومت هيچ توجّهي به اين مسئله نميكند.
در جاي ديگر، اين اسماء-- آقاي
لقمان نفيسي و آقاي غلامحسين سرود و ديگران-به فهرست دشمنان آذربايجان اضافه شدند. «باز هم در بارة آذربايجان (1)»، ش. 251 (13 آذر، 1321).
در نامة ديگر، محمّد علي توتونچي نامي، بعد از سپاسگذاري طنز آلودي از «قلم فرسائي» كسروي مينويسد
محمّد علي توتونچي، «دست از گريبان بدان نبايد برداشت»، ش. 55 (11 فروردين، 1321).
كه دولت حاضر باز نسبت به آذربايجان بدبين است و با چشم بيست سال قبل به آذربايجان نظر ميكند.» نويسنده اشاره ميكند به «قضيّة مستوفي»،
ظلمهاي او در موقع استانداريش در آذربايجان اظهر من الشمس است ... و تا ابد جراحت لسان مستوفي از ياد هيچ آذربايجاني با شريف فراموش نخواهد شد... كسي نيست كه در آذربايجان از زهرهاي مستوفي نخورده و يا نه چشيده باشد. اين است زهري كه من شخصاً از دست ناپاك او چشيده ام فراموش نميكنم. در آذربايجان من سرباز وظيفه بودم براي خوراك اسبهاي سربازخانه او تثبيت جوهايي تحويل دادند چون جوها تماماً خاك و غيره بود اسبها از خوردن آن امتناع نمودند. بالاخره بنابه حكم سر لشگر وقت جوها را به تثبيت بر گردانيدنم بنده هم جزو همان مأمورين بودم كه به تثبيت رفتم مستوفي در آن موقع در تثبيت بود. اين حال را كه مشاهده نمود گفت جوها را كه اسبها نخوردند بدهيد «اين خران من ميخورند». خطاب به تبريزيان. از آن موقع يك حس عداوت نسبت به فارسها در من توليد شده و هم اكنون آن كينه در دل من باقي ايست تا وقتيكه مستوفي را به محاكمات بكشند. آقاي كسروي قسم بخدا ظلمهاي مستوفي در آذربايجان طوري بود كه كسي را ياراي زندگاني نمانده بود. عدّه از تجّار بيگناه و يا اشخاص بزرگ ديگر را براي اينكه گندم دارند با جيببرها در زندان يكجا حبس نمود.
كسروي در جوابش مينويسد، «رفتار زشت يكتن را عنوان گرفتهايد كه با تودة خود دشمني كنيد. فارسها كيستند؟ آيا حز برادران شمايند؟... خشم بشما چيره بوده و اين جمله را خشم بزبان شما روان گردانيده و گرنه هرگاه صدها مستوفي در ميان باشد شما آقاي توتونچي چشم از ايرانگري نخواهيد پوشيد.»
يك خوانندة ديگر نيز سعي كرد از نهضت آذربايجانگرائي دفاع كند و نوشت:
«چرا آذربايجان ميرنجد؟»، ش. 50 (1 فروردين، 1321).
امروز اينهمه جنب و جوش كه در آذربايجان ديده ميشود و پاره از آقايان كوتاه بين آن را غائله تصوّر ميفرمايند بنا بگفته آقاي كسروي كه با ايشان هم عقيده هستم نتيجه بد رفتاري و وظيفه ناشناسي پاره از مأمورين پست فطرت است كه از مقام خود سوء استفاده كرده تا آنجائي كه شمشيرشان كار كرده از آزار اين ملت نجيب دريغ نكرده اند. البته، اين نيست كه كسروي گفت!
همينكه كوس دموكراسي نواخته شد آنهائي كه سالها در زير زنجير نا عدالتي اين قبيل مأمورين زحمتها كشيده بودند زبان بشكوه گشوده شكايّتهاي خود را علناً اظهار داشت و خواستار آن شدند كه بايستي بدان بكيفر خود برسند!
نويسندة نامه اشاره ميكند به مأمورين كه «در دورة شاه سابق وسط ادارة گمرك مأمورين را سيلي زده آنها را ‹ترك خر› خطاب مينمود» و تعجّب ميكند كه همان مأمور دو باره به آذرباجان فرستاده شده است.
خوانندة ديگري نيز از زبان تركي در ايران دفاع ميكند و كسروي در يك سر مقاله خود جواب ميدهد كه:
Source.
يكي از ياران يعني، يكي از اعضاي باهماد آزادگان.
ميگويد: با چندان از جوانان آذربايجان گفتگو ميگرديم خشنودي از كوششهاي شما مينمودند. ميگفتند: «ولي يك عيب دارد و آن اينكه هواداري از فارسي ميكند. و ميخواهد آنرا در آذربايجان رواج دهيم و تركي را از ميان بريم» گفتم: اين چه عيبيست؟! گفتند: «زبان ما تركيست و ما با فارسها هنگامي يكي خواهيم شد كه زبان ما را محترم شمارند...» من بسيار كوشيدم كه قانعشان گردانم نتيجه نداد. آيا شما نميخواهيد خواهش آنها را بپذيريم؟! چون جوانان كوشايي هستند من ميخواهم با ما باشند. بهر حال، پرچم خوانندهها داشت كه زبان را از همان ديدگاه كه كسروي ميديدند. ر. ك. به نامة يوسف رهبر از تبريز، «فارسي را در آذربايجان رواج گدرانيد»، ش. 162 (16 مرداد، 1321).
كسروي و آذربايجان پس از بسته شدن پرچم
در آذر 1321، پرچم بسته شد.
راجع به بسته شدن پرچم، يك نويسنده ميمويسد:
Parcham… ceased publication after the December 8 issue, when all newspaper licenses were cancelled. An edition began
in March 1943, but its publication was suppressed six months later. This edition was in scope a combination of Peyman and the daily Parcham, dealing with more general topics and current issues. Next began a weekly edition in March 1944, which was suppressed after seven issues.
(Aturpat Ltd., http://home.att.net/~tabriz/peymaan.htm)
به قول خود كسروي، سبب بسته شدن پرچم كارزار ملايان ضد اين روزنامه و سازش حكومتهاي ساعد و هژير با اين نيروي اجتماعي قوي. ر.ك. به دولت به ما پاسخ دهد (چاپخدانة پرچم، تهران، 1323)، صص. 30-32.
بعد از چند سال، كسروي يك ماهنامه منتشر ميكرد كه هر ماه آنرا به نام همان ماه ميناميد.
In March 1945, another monthly journal was begun. It had no specific title: each issue was given the name of the month in which it was published; e.g., Farvardin- Mah-e 1324 (‘the month of Farvardin 1324’). It is believed that this device was thought up by Kasravi the lawyer because such a publication would not be a journal, and therefore not subject to any licensing requirement. They were collectively referred to as Daftarhaa-ye Maahaaneh (‘Monthly Notebooks’).
ما به جزء اين، از اين ماهنامه چيزي زودتر از مهر ماه پيدا نكرديم.
ما يك كتابچه بهمنماه كه در 1323 چاپ شده است. امّا
يك سال بعد از بسته شدن پرچم، در اواخر بهمن 1322، پيروان كسروي مورد حملات خونيني، خصوصاً در آذربايجان، قرار گرفتند. درآن استان، دفتر باهماد آزادگان تاراج شده و اعضاي برجستة باهماد با چاقو و خنجر در خيابانها زخمي شدند، بطور كه، به قول كسروي، «دوزخ وحشيگري» بر پا شد. ر. ك. به«گفتار آقاي كسروي»، بهمنماه (چاپخانة پرچم، تهران، 1323)
در اين ايام، حكومت ساكت نشست، و بطور كلّي، «دولت در اين دو سال بسيار كوشيده است كه پروبال مارا بشكند و از هر راه دشواريها در برابر ما پديد آورده. روزنامه پرچم ... براي دلخوشي مشتي آخوندهاي بهيچ نيرز [نياز؟] باز داشته است.»
اعلاميّة سكالاد تهران باهماد آزادگان، «آنچه بيمش داشتيم دچارش گرديدهايم»، مهر ماه
اين بار نيز باعث گشت كه كسروي بيشتر از پيش از حكومت مركزي رنجيده خاطر شود، و شايد اين دلگيري بود كه باعث ميشد كسروي بيشتر نظام حكومت مركزي را در مورد بحران آذربايجان مسؤل بداند: همان مبدء.
بدتر از همه نغمههاييست كه از آذربايجان شنيده ميشود. باز گفتگو از تركي و فارسي ميرود. باز ميدان براي خودنمايي يكدسته خام انديشان گشاده گرديده است.
اين نغمه پاد آواز آن لجبازيهاست كه «اكثريّت» مجلس از خود نشانداده، پسخدة آن زورورزيهاي نابجاست كه دولت در تهران كرده است.
علاوه بر دلگير بودن، اين يادداشت نماندگر اين است كه كسروي هنوز هم «نغمة» طرفداري از زبان تركي را نميپسندد، و سياست فاسد تهران را مقصّر اصلي ميداند، البته اين دلگيري و كدورتي كه كسروي با حكومت مركزي پيدا كرده باعث شده كه حساسيت ملايمتري نسبت به طرفداران زبان تركي ابراز كند، و ديگر بجاي آن كه آنانرا هوسمندان و خود نمايان بخواند، فقط به «خام» بودن اكتفا ميكند. امّا كسروي ادامه ميدهد كه:
چارة اين كارها با زور و رزي نتواند بود.پنداشته نشود كه اگر دولت ايستادگي كند و بازور مخالفان را از پا اندازد داستان پايان خواهد پذيرفت. اين پيشآمد كينههايي را در دلها پديد آورده كه باين زودي از آنها سترده نخواهد شد...
كسروي هنوز هم اميدوار است—و چاره را در اين ميبيند—كه دولت با سازمان او همكاري كرده و ايرانيگرائي را در آذربايجان رواج دهد تا از اين هرج و مرج بكاهد.
ماه بعد، در پي گفت و گو با «يارانش» در بارة «جمعيّتها كه تازه پديد آمده» در آذربايجان ميگويد:
روزنامههاي آنها را خواندهام. ولي چنانكه ميشنوم، سه چيز درخواست ميكنند: انجمنهاي ايالتي و ولايّتي، ديگري آنكه در كارهاي خود جداسر باشند (خود مختاري)، ديگري آنكه نوشته و كتابها و همچنان درسها در دبستانها با زبان تركي باشد. از اين سه چيز ما تنها با درخواست يكم همداستان توانيم باشيم. بر پا كردن انجمنهاي استان و شهرستان در قانون اساسي هم پيش بيني شده. آنگاه چيز بيهودهاي نيست ... كه در هر استان انجمني هم از خود مردم باشد كه كارهاي كارمندان دولت ديدهباني كند و دلسوزانه بآبادي استان و آسايش مدرم آنجا كوشد...
كسروي اضافه ميكند كه اين انجمنها ميتوانند از «نيروي دولت (يا بهتر گوييم: از ديكتاتوري)» بكاهند.
كسروي ميگويد كه ايران هنوز براي خود مختاري استانها و شهرستانها آماده نيست، اگرچه قبول ميكند كه ميتواند عقيده خوبي در آينده باشد. «در چنان روزي نمايندگان استانها در تهران گرد آيند و باهم بسكالند و سود كشور و توده را در آن دانند كه هر استاني در كارهاي دروني خود آزاد باشد و تنها وزارت خارجه و وزارت جنگ و دار الشوري و مانند اينها همگي باشد... ليكن ... اين در هنگاميست كه در اين توده رشد سياسي پديد آيد و مردم سود و زيان خود را بشناسند. امروز در اين توده نافهم، چنين آوازهايي جز مايه ازهمگسيختن شيرازة كشور نخواهد بود...»
با اين كه كسروي در بارة زبان تركي در آذربايجان كمي معتدلتر از گذشته فكر ميكند، و حال طرفداران زبان تركي را نيز «مردم آذرباجان» ميخواند، ولي هنوز از دو زباني بيزار است. «كارمندان دولت كه بآذربايجان ميروند يكي از دستاويزها براي بد جنسي و مردم آزاري زبان تركي آنجاست. از آنسو آذربايجانيها هر زمان كه فرصت يافتند بدستاويز جدايي زبان نغمة جدا سري مينوازند.» او فكر ميكند اشكالي كه در خواستن زبان تركي براي استان آذربايجان وجود دارد اين است كه اگر همة استانهاي ديگر چنين در خواستي داشته باشند، ايران شرائط اجرائي چنين برنامهاي نخواهد داشت. سپس مينويسد كه
كسروي، «در پيرامون زبان آذربايجان»، آذر ماه.
تركي بآذربايجان از بيرون آمد و آذربايجانيان توانند فارسي را بآنجا باز گردانند.
اگر آذربايجانيان ميخواهند با ايرانيان زندگي كنند، راهش اينست ... و اگر نميخواهند، داستان ديگريست كه بايد در پيرامونش سخنرانند و بهرحال از اين گفتگو بيرونست.
در همان ماه، كسروي، «در چه راهي كشته شد؟»، آذر ماه.
كسروي خبر «كشته شدن 2500 نفر از دموكراتها»ي آذربايجان را در يك جنگ در رضائيّه ميدهد. ميخواند كه 45 نفر از آن حزب در آن شهر سعي كردند تسليم شوند، امّا سرهنك زنگنه بدون اعتناء آنانرا قتل عام كرد. اين ثمر تلخ بيرحمي بود كه كسروي از ارتش ايران در همان شهر انتظار داشت. در ميان كشته شدگان در آن فاجعه، يكي از دوستهاي ديرينهاش، عماد الملك بود، كه در «از پندارهاي بيهوده و بيپاي كيشها سخت بيزاري ميجست» و ميخواست خطّ فارسي را به حروف لاتين عوض شود، و داشت به آزادگان ميگرويد. كسروي از اين خبر كاملاً افسرده ميشود.
مردم نيكخواه سهشمند با هم آرزوهايي در دل ميپرورند و هر يكي بنوبت خود كوششها ميكنند وآن به جايي نميرسد خشمناك ميگردند و بحان يكديگر ميافتند...اين بيراهي ميرزا كوچك خانها و كولنل محمّد پسيانها و شيخ محمّد خيابانيها را بكشتن داده است.
شادروان عمادي كسي نميبود كه بجدا شدن آذربايجان از ايران خرسندي دهد. ... ولي اينمردم از بس ناله كرده اند و كسي گوش نداده، و بكوشش و تلاش برخاسهاند و بجايي نرسيده، خشمناك شده اند و تفنگ بدست گرفته بپا برخاستهاند. ميگويند بايد اين سد را شكست هرچه باداباد.
چند ماه بعد از اشغال اروميّه بدست ارتش حكومت مركزي و كشته شدن دوستش كسروي مينويسد:
در بيست و سوّم و چهارم ديماه 1324 رضائيّه سخترين روزها ميگذراند. از يكطرف تسليم پادگان شهر تبريز قلب آذربايجان وتصرّف آن بدست قواي دموكرات مردم را مطمئن ميكرد كه دير يا زود سرنوشت رضائيّه هم معلوم خواهد شد و از طرف ديگر تظاهرات سربازان و نيروي دولتي كه صبح تا شام در كوچه و برزنها تانك و مسلسل را برخ مردم ميكشيدند بر نگراني اهالي ميافزود و همه حسّ ميكردند كه خطر نزديك ميشود. بالاخره واقعهاي كه مردم از آن بيمناك بودند اتّفاق افتاد؛ آري كوچه و خيابانهاي رضائيّه پر حادثه از نو بخون مردم بيگناه رنگين شد.روز بيست و پنجم (آذر، 1324) ديكتاتوري محض در شهر حكمفرما ميشود ونظاميان براي جلوگيري از هر گونة انقلاب دست باسلحه ميزنند. در چنين روزي مردم رضائيّه كه خاظرات دهشتناكي از بلواهاي سابق در دل داشتند به خاطر داشته باشيم كه كسروي نيروهاي اعزامي حكومت مركزي را تحريك به بي رحمي ميكرد. به نظر ميرسد كه نويسنده به همين نيروها اشاره ميكند .
خانههاي خود را ترك نگفتند. در همين روز مدهّش آقاي محمود عمادي (عماد الملك) صدر جبهة آزادي فداي غرضراني سرهنگ زنگنه فرماندة پادگان رضائيّه شد.مرحوم عمادي اصلاً فراهاني بوده ولي پدرش در آذربايجان اقامت كرده و وي پروردة آن خاك پاك بوده. از اوّل جواني با وجود عدم وسيله در راه تحصيل دانش كوشيد و بيشتر عمر پنجاه سالهاش را بمطالعه گذرانيد و همواره در آرزوي ترقّي ايران و تكامل سطح فكر مردم بوده.
چندين سال براي نوشتن واژههاي فارسي سره و واژههاي عربي كه در زبان ما داخل شدهاند زحمت كشيده و هدف اصليش تغيير الفبا بمنظور باسواد كردن توده بود و مقالاتي كه در روزنامه كيوان رضائيّه نوشته است ميزبان نوع دوستي و ميهان پرستي ويرا بوجه احسن نشان ميدهد. از كمك بمردم بسيار لذّت ميبرد و بارها ميگفت: «دوست دارم بهمنوع خود خدمت كنم و درد بيچارگانرا چاره نمايم.»
عمادي مالك را چندين ده و آبادي بود و فكر آزاديخواهيش ويرا وا ميداشت كه حقوق رعايا را محترم بدارد؛ شايد در تمام مدّت عمرش حتي يكنفر رعيّت هم از او رنجيده نباشد. بلي همة رعايا او را دوست داشته و پدر خود مينامدند زيرا پناه و ملجاء خوبي براي آنها بود. همواره دوش بدوش آنان كار كرده و مشكلات حياتيشان را حلّ ميمنود. برايگان وسايل زراعت در اختيار دهقانان فقير ميگذاشت و نويد زندگي بهتر و آبرومندتري را بآنها ميداد. ميل داشت هميشه رابطة نزديكي با رنجبران خود داشته و از درد دل آنها باخبر باشد و كلّيّة كارهاي اداري رعايايش را با وجود اشكالتراشيهاي گوناگون رؤسا بشخصه انجام ميداد و از تمام تفوذ خود براي براه كردن كارهاي آنها استفاده ميكرد. بنابراين با مفهوم فعلي قانون مملكت ما بزرگترين گناهها يعني آزاديخواهي را مرتكب ميشد و با ارتجاع مبارزه ميكرد.
روي اين اصل رئيس شهرباني مرتجع و خرافاتي آنجا علناً با وي دشمني ميكرد. دو سال پيش وقتي شنيد كه سربازي در رضائيّه در زير چكمه افسر خونخواري جان دادهاست چنان متأثّر و اندوهناك شد كه احساسات نوعپرستي ويرا بر آن داشت كه در روزنامة كيوان شديداً باين قبيل افسران نفهم بتازد وآنانرا از وظيفة سنگيني كه نسبت بملّت و مملكت خود دارند آگاه سازد. با وجود اينكه از طرف بعضي از افسران پيامهاي تهديدآميزي باو ميرسيد از ميدان در نرفته وحملات خود را بر عليه آنها همچنان ادامه داد.
بالاخره با وجود اينكه قسمت اعظم خانوادهاش در تهران بود با قلبي توانا حوادث روز را ناچيز شمرده و نخواست شهري را كه هنگام امنيّت بخوشي در آن بسر برده بود در چنين موقع حساس خدمتي بهمشهريانش انجام دهد. بنابر اين آخرين دقايق حياتش را دور از خانوادهاش در رضائيّه گذراند و روز بيست و پنجم ديماه ساعت هفت صبح كه شب در خانه يكي از همسايهها مهمان بود باطمينان اينكه منزلش مجاور كلانتري 2 بوده و از هر گونه خطري ايمن است رو بطرف منزل ميرود. در چند قدمي كلانتري و دو سه قدمي منزلش هدف گلوله گروهبان سرهنگ زنگنه واقع ميشود در حاليكه دختر پانزده سالهاش دم در ايستاده و از دور با نگاهها و خندههاي كودكانه پدرش را استقبال ميكدره است. عمادي بتصوّر اينكه گلوله تصادفاً بوي اطابت كرده بزحمت خود را بدر كلانتري رسانده و به پشت اطاقك قراول پناهنده ميشود كه بلافاطله گروهبان نزديكتر آمده و در جلو چشم دختر معصوم كه اين پيش آمد شوم او را ديوانه وار نزديك پدر كشانده بود بدون اينكه تمنّاها جانگداز و ناله و شيونش در دل سنگ سربازاني كه بخون هموطنان تشنه بودند اثر كند دو گلوله ديگر بقلبش ميزند و آناً چشم از اين جهان ميبندد در حاليكه پاسبانها داروغه دور جسد بيجانش حلقه زده بوند.
متعاقب صداي گلوله و فريادهاي سوزناك دخترك يتيم ديگر بودند سر ميرسند. ولي ديگر كار از كار گذشته و آنمرحوم بيگناه شهيد شده بود. دلخارشتر اينكه قاتلين بيرحم مانع شده بودند از اينكه به پزشك اطّلاع داده شود. بنابراين دو دختر يتيم بد بخت با وضع رقّت آوري نعش خون آلود پدر را بغل كرده و داخل خانه ميبرند. تا دو روز كسي از آشنايان ياراي آن نداشت كه از اين خانوادة بد بخت دلجوئي نكند.
آري نعش خون آلود پدر بيگناه را آن شبهاي وحشتناك كه گلوله مثل باران ميباريد مؤنس شبهاي تيرة دو دختر بي سرپرست ميشود بعد از دو روز كه باز هم در شهر تردّد و وسايل نقليّه موجود نبود چند نفر از آشنايان بهزار زحمت بكمك آن دو دختر داغديده شستشو در منزل بعمل آورده و در يكي از اطاقها دفن ميكنند تا اينكه قواي نظامي تسليم ميشود و شهر بدست دموكراتها ميافتد.
در مقالة ديگري مينويسد: «آيا فهميده ميكنند؟»، آذر ماه
در اين همگام كه دموكراتها در آذربايجان برخاسته و با كشتن و كشته شدن بخواست خود پيشرفت ميدهند شنيده ميشود برخي از مغزهاي پوسيده در تهران نقشههايي كشيدهاند:
نخست ملايان را وادارند كه دموكراتهارا تكفير كنند. براي اين كار صدر الاشراف بقم رفته بود و اكنون هم سراغش از كربلا و نجف ميآيند.
دوّم براي جلوگيري از رواج انديشههاي سوسياليستي و كمونيستي بروضه خواني و سينه زني و زنجير زني رونق بيشتر دهنند...
كسروي اوّل سعي ميكند كه بي اثر بودن سياست حكومت مركزي را مورد بحث قرار دهد و ميگويد كه استفاده از ملاها نميتواند حزب دموكرات را از هم بپاشد. بعد اشاره ميكند كه علاوه بر اين سياست حكومت مركزي غلط و اشتباه است. در واقع اشكال كسروي با حكومت مركزي علي رغم صورت ظاهري كه دارد همين غلط و اشتباه بودنش است. اينجا، كسروي نظر خود را بي پرواتر ميگويد:
با دموكراتها چه كشاكش در ميانست؟.. آيا شما با آرزوهاي خيرخواهانة آنها نيز دشمنيد؟.. آنها كه ميخواهند حال كشاورزان و هر فن در اين كشور نيك باشد و كارگران مزد بيشتر گيرند، آيا با اينها نيز مخالفت نشان ميدهيد؟
مگر سوسياليسم بد است كه شما آنرا نميخواهيد؟.. سراسر جهان جنبشهاي سوسياليستي در كار است، مگر شما ميخواهيد كه در اين كشور نباشد؟!..
از كارهاي دموكراتها آنچه جاي ايراد است آنست كه ميخواهند آذربايجانرا از ايران جدا گردانند، آنست كه ميخواهند جدايي ميانه ترك و فارس گزارند. شما ايرادهاتان باينهاست، اينها را آشكار بگوييد و بجوانان بفهمانيد و بيمي را كه از اينراه باستقلال ايران ميرود روشن گردانيد، بيگفتگوست كه نه تنها در تهران و ديگر شهرها در خود آذربايجانهم بيشتر مردم ناخرسندي خواهند نمود. بلكه چه بسا خود دموكراتها پي بزيان رفتار خود برده پشيمان خواهند گرديد.
ماه بعد، در سرمقالهاي، .همان موضوع را ميگيرد دي ماه. كسروي، «آزادگان بايد چه كنند؟» در همان مجلّه و «يكي از مردم رضائيّه» و «شادروان عمادي را چگونه كشتهاند؟..» در بهمن ماه عكس العمل غير منتظرهاي به موضوع شوروي نشان ميدهد:
آنچه از رويهمرفته كارها و گفتگوها بدست ميآيد آن است كه دولت شوروي از هنايشي كه سياست انگليس، در سالهاي گذشته، در ايران و كارهاي آن داشته دل آزرده است، و اينك ميخواهد پيش از آنكه آرتشها (كذا) خود را از ايران بيرون برد تكاني در بخشهاي شمالي پديد آورد و دستههايي در نيرومند گردانيده بكار وا دارد كه هواخواه سياست او باشد.
كسروي نگراني خود را راجع به سر نوشت دموكراتها بعد از خروج نيروهاي شوروي ابراز ميكند:
گمان بيشتر بآنست كه دولت شوروي تا دوّم مارس آرتش خودرا از ايران بيرون برد، و پيداست كه در آنحال، شكايّت ايران نيز بيجا خواهد گرديد. ولي در آنحال سر گذشت آذربايجان و دولت خود مختار آنجا چه خواهد كرد؟
كسروي اعلان كرد كه او سياست جدا از آن دموكراتها—برابر سياست ترويج تركي وخود مختاري و پيرو كردن از حزب توده ايراد ميگيرد—و حكومت تهران داشت، امّا تفصيلاتش نميخواست گفت.