دگرش های تاریخ مشروطه ایران - احمد کسروی

کتاب تاریخ انقلاب مشروطه ایران به قلم احمد کسروی ۱۹۴۱ میلادی ، مدت ها معتبرترین سند انقلاب مشروطه بوده است .

کسروی در کسب این مقام برای این اثر تاریخی با دقت هرچه تمامتر به تحقیق وگرداوری منابع موجود عمدتا در زبان فارسی کوشیده است و اگر گاهی در مواردی از معیارهای مورد نظر خودش درتطبیق و درستی وقایع کوتاهی رخ داده باشد ، اما هنوز در مقایسه با دیگر تاریخ های نوشته شده تا آن دوره یکی از موثق ترین روایات است . آنچه که مسلم است این است که کسروی این کتاب را بمنطور تاریخ نگاری نوشته است و مانند بسیاری از کتابهای ان دوره در ورای خاطره نگاری است مانند کتاب ملک زاده ، که در واقع یادگار پدر بزرگوارش میباشد ، و یا حیات یحی که یادگار خود مرحوم یحی دولت آبادی است .

البته آنطور که مشهود است، کسروی حساسیت ها و تمایلات ویژه ای به بسیاری از مطالب میداشته که شناخت آنها برای دریافت تاثیری که آنها میتوانستند در توصیفات و روایات وی در نوشتن تاریخ مشروطیت داشته باشند حائز اهمیت است . باین منظور بررسی منابع مورد استفاده کسروی به ویژه "تاریخ بیداری ایرانیان" اثر ناظم الاسلام ، نشریات آندوره مانند انجمن، و همچنین بر رسی سیر تحولات اندیشه های کسروی در طول حیات وی که بخوبی نشانگر تاثیر نقطه نطر های وی ، بعضا مقطعی، در شیوه تاریخ نگاری وی است ، ضروری مینماید .مقایسه تاریخ مشروطیت با نسخه های منتشر شده در پرچم در اوایل دهه ۱۹۳۰ میلادی و با خلاصه ای که به زبان عربی در نشریه لبنانی العرفان در اوایل دهه ۱۹۲۰ میلادی چاپ شده بود هم بخوبی نشانگر چنین تاثیراتی میباشد.

دگرش شخصیت ها در روایات کسروی یکی از طرقی است که او تمایلش را بر روایات تحمیل میکند

یک نمونه از این تاثیر گذاری ها تصویر نه چندان مثبتی است که او از دشمنان خود میدهد. مثلا امین السلطنه اتابک در دو دوره پر التهاب ملی گرائی ایران صدر اعظم بود. طومار جرم های که به درست یا غلط به او نسبت داده شده بلند است. نشریه های مشروطه خواه او را خائن السلطنه می خواندند. در صورتی که حد اقل در یکی از منابع مورد استفاه کسروی ، کتاب آبی بریتانیا، به وضوح عنوان شده که اتابک نه تنها به عوامل ایجاد هرج و مرج نزدیک نبود بلکه از آن شرایط به تنگ آمده بود. اما کسروی، همانند سایر نظرات رایج مشروطه خواهی ، قتل اتابک را خوش آمد گفت . در واقع او بود که برای اولین بار این فرضیه ترور اتابک را توسط انگلیسی ها ، به دلیل نزدیکی اش به روسیه ، مطرح کرد. و این در جائیست که در کتاب آبی انگلیس آمده است که ترور اتابک به دست عوامل ارتجاعی بوده که از وی به دلیل موفقیتش در ترغیب مجلس برای زیر فشار گذاشتن شاه کینه بدل داشتند. بر اساس این ن،ظریه، این ترور توسط یک سازمان انقلابی به پشتیبانی دربار به منظور حذف یکی از دشمنان دربار طراحی شده و باجرا در امده است. Sir Cecil Spring-Rice to Sir Edward Grey, Great Britain: Correspondence respecting the Affairs of Persia, Cd. 4581, No. 42, September 13, 1907 در اینجا کسروی مصمم در داوری خویش در مورد اهداف اتابک چشم بر شواهدی که در دسترش خویش داشت بسته و تصویری از اتابک بر خلاف ان اسناد ارائه میدهد.

نمونه دیگری از این رویکرد را میتوان در مورد ژوزف نوس مشاهده کرد. او یک بلژیکی بود که دولت او را برای مدیریت امور گمرکی استخدام کرده بود. در حالیکه چندی از ملیگرایان دو اتشه ، مانند فریدون ادمیت، او را تحسین و تمجید فراوان کرده بودند ، بسیاری از جمله آنان که به انگلیسی مینوشتند ، او را تحت نفوذ روسها بشمار میاوردند و بدرستی فهمیدند که او نیز در پروژه ها ی آنها نیز سهیم است. اما کسروی در این مورد نیز حتی پیش تر رفته و میگوید که

"اینان بکار پرداختند و اداره گمرکی بشیوه کشورهای اوراپایی پدید آوردند، و تعرفه را نیز دیگر کردند، و شاه فرمانی بیرون داد که باجهای گوناگونی که بنام های «راهداری» و «قپانداری» و حقوق خانات» و مانند اینها از کاروانیان و بازرگانان ایرانی گرفته میشد از میان برخیزد، و همچون بازرگانان بیگانه تنها یک «حقوق گمرکی» در مرز گرفته شود و بس." تاریخ مشروطۀ ایران، ص 29.

بعنواند سند ماخذ او اشاره میکند به کتاب استقلال گمرکی ایران نوشته صفی نیا. اما بر طبق این کتاب روشن است که این سیستم درزمان ناطر الدین شاه بنا نهاده شده – قبل از ورد نوس به ایران. رضا صفینیا، استقلال گمرکهای ایران، ص ص 142-144. بعلاوه، صفی نیا مینویسد که شاه فرمان لغو این مالیات ها را درست بعد از ورود نوس به ایران صادر کرده بود. همآنجا، ص ص 148-151. لازم به یاد اوری است که نوس هیچ گونه نزدیکی و دوستی با نوس نداشته است. مثلا ص 191 الا آخر.

یک مورد پیچیده تر مورد حاجی محمد رضا است. پیشینه داستان این است که فردی به نام شیخ برینی به کرمان رفته بود که متشرعیها را بر علیه شیخی ها بکشاند. کسروی می نویسد: تاریخ مشروطۀ ایران، ص 52.

در این میان، حاجی میرزا محمد رضا نامی از علمای کرمان، که سالها در تجف درس خوانده، و مجتهد گردیده بود، با دلی پر از آرزوی پیشوایی، بشهر خود باز گشت. او بیز فرصت جسته، در دامن زدن بآتش آشوب با شیخ برینی همدست و همداستان گردیره، و چون کریمخانیان زبون شده بودند، بر آن شد که مسجدی را که در دست آنان میبود و «موقوف» بسیار میداشت، گرفته و بیکی از خویشان خود سپارد، و او را با گروهی از مردم برای گرفتن مسجد روانه گردانید، و چون کریمخانیان ایستادگی نشان دادند، و حکمران چند تن فراش و تفنگچی بدر مسجد گمارد، و اینان شلیک بمردم کردند، چند کس کشته شده و چند کس زخمی گردیدند. این آگاهی زمانی بتهران رسید که مظفر الدینشاه از اروپا بر نگشت، و محمد علیمیرزا «نایب السلطنه» میبود و او رکن الدوله را از حکمرانی برداشته و ظفر السلطنه را که هم از شاهزادگان میبود بجای او فرستاد، و او با شتاب خودرا بکرمان رسانید.

از آن سوی حاجی میرزا محمد رضا دست از کار بر نداشته، و شورش مردم را فرو ننشاند، و پس از رسیدن ظفر السلطنه یکداستان ناستودۀ دیگری دخ داد، و آن اینکه پیروان آفا بخانه های جهودان ریخته، و خامهای آنان را شکستند، و می ها بومین ریختند. حکمران خواست جلوگیری از آشوب و دسته بندی کند و مردم را پی کارهای خود شنا فرستد، و کسانی را برای گفتگو نزد حاجی میرزا محمد رضا فرستاد، ولی آخوند هزسباو بجای آنکه مردم را از سر پراکند و آشوب را فرو نشاند، برای تیو گدرانیدن آتش مردم چنین وا نمود که آرزوی زیارت بسرش افتاده، و میخواهد بمشهد برود، و روزی باین آهنگ از خانه بیرون آمد، ولی مردم ریخته و جلوی او را گرفتند، و او را بخانه باز گردانیدند. حکمران ناگزیر شد مردم را بپراکند، و این بود یکدسته سرباز و تفنگچی بر سر خانۀ حاجی میرزا محمد رضا و پیرامون را تهی کرده و هر کسی بجایی گریختند، و تنها زنان ماندند. تفنگچیان بخانه در آمده حاجی میرزا محمد رضا را با چند تن دیگر از خویشانش گرفته، و با رسوایی جلو انداخته، و با موزیک روانه گردیدند. مردان همه

ریخته و پنهان شده بودند، و زنان با گریه و شیون آقای مجتهد را راه می انداختند.

دستگیران را بادارۀ حکرانی آورده خود حاجی میرزا محمد رضا و سه تن دیگر از ملایان را بفلک بسته چوب بپاهایشان زدند، و سپس آنان را از شهر بیرود کرده برسنجان فرستادند. پیروان آقا زورشان بآن رسید که در خانۀ او انبوه گردند، و روضه خوانند، و گریه کنند، و بسر خود زنند. چند زوز این کار را میکردند، و پیشنمازان هم از رفتن بمسجد و نماز خواندن خود داری مینمودند.

این رفتار ظفر السلطنه که بسیار بجا بود، آن روز گناه بزرگی کمرده شدی. چوب زدند بپای مجتهدان کاری بود که مردم گمان نکردندی، و از آن سوی داستان، چنانکه رو داده بود بتهران نرسید.

کسروی فرماندار را به خاطر قاطعیت او تحسین می کند اما ذکر می کند که سیدین عبدالله بهبهانی و محمد طباطبائی (مجتهدان که بر جسته ترین طرفداران مشروطه خواستند شد) این اقدام او را محکوم کردند. منبع مورد استفاده کسروی ، کتاب تاریخ بیداری ایرانیان ، این واقعه را بسیار متفاوت نقل می کند. اگر چه که او در مورد شیخ برینی با کسروی همعقیده است و از شیخ برینی به خوبی یاد نمی کند و می نویسد:

این خلقت عجیب و هیکل غریب جوانی بود به سن بیست و پنج الی سی، به قدی بلند و عمامۀ بسیار بزرگ، که چپئۀ بزرگی بسر انداخته، با چشمهایریز و ریش بغایت کوسه، شمشیری حمایل، و عصای بلند در دست، شباهت صوری او به ترکمانها میماند ... گاهی از گبر و هنود بد می گفت و آنها را کافر حربی می دانست و مالشان را حلال و خونشان را مباح می دانست، گاهی از ربا خواران و سود چیران سخن می راند. اغلب اوقات در منبر و مزعظه در کمال وقاحت و زشتی، از مذهب و طریقۀ شیخیه بد می گفت و آنها را ضال و مضل و مبدع در دین می خواند، رؤسا و مشایخ آنها را ست و لعن و تکفیر می کرد. حتی آن که عقد نکاح ونان را که علمای شیخیه بسته بودند تجدید می کرد. چون مواعظ او به نظر مردم عوام سودمند آمد، دورش جمع شده و در کوی و برزن از پیش و پسش هزاران زن و بی زن روان بودند، و بخدمتش روان، و مقدمۀ فتنه آشکار شد. لذا کار گزاران حکومت شبانه فرستاده و او را گرفته، به (راور) که سی فرسنگی کرمان است فرستادند که از آنچا به طرف خراسان تبعیدش نمایند. تاریخ بیداری ایرانیان، ج1، ص 310.

اما ناظم الاسلام حاجی محمد رضا را از اتهام تحریک کردن علیه شیخی ها مبرا می کند و می گوید حتی زمانی که مردم از او در مورد شیخی ها استفتا میکردند او چنین نکرد. ناظم الاسلام همچنین اضافه میکند که حاجی محمد رضا درجه اجتهادش را از آخوند خراسانی که خود از مجتهدان مشروطه خواه بوده دریافت کردههمآنجا، ص 311. که از قهرمانان تاریخ مشروطۀ کسروی است. ناظم الاسلام ادامه میکند: "این فامیل هیچ وقت نان ملائی نخورده امر معاششان از زراعت و فلاحت گذاشته و می گذرد." همآنجا، ص 394، پای ورقی .

مورخ همچنین بمنظور برائت هرچه تمام تر از حاجی محمد می نویسد که ظفر السلطنه پیش از حرکت به سوی کرمان به دیدار سید محمد طباطبائی می رود و سید از او می خواهد کرمان را بر مبنای ارزش های مورد احترام طرفین تبدیل به الگوئی بکند از آنچه همه ایران باید بشود. او همچنین از ظفر السلطنه می خواهد با حاجی میرزا همکاری کند و می گوید که نامه ای با همین مضمون هم به حاجی میرزا خواهد نوشت. از طرف دیگر فرماندار سابق هم از خود تمایل به تحقیر شیخی ها بروز می دهد و از حاجی میرزا میخواهد که به مشکلات دامن بزند تا اینگونه به نظر برسد که خشونت های فرقه ای فقط ناشی از بی کفایتی او در اداره کردن و کنترل امور نیست. همآنجا، ص 313-314. تصویر شده که در مجلس دیدار با یارانش قابل تشخیص از آنان نبوده است. حتی ظفر السلطنه شخصیتی توصیف می شود که قصد مهار خشونت از طریق مذاکره با حاجی میرزا را داشته. اما او ، همانند پدر ماورنس در نمایش رومئو و ژولیت که به دلیل شیوع طاعون در قرنطینه بوده و نتوانست رومئو را دیدار کرده نجات ببخشد،به دلیل شیوع شورش های عوام پسندانه نتوانست مجتهدی را که تحسین و احترام میکرد دیدار کند و نهایتا همه چیز به خونریزی منجر شد، او باقی مانده عمرش را با سر گردانی در شهرهای ایران گذراند ، نادم و پشیمان از نقشی که بناچار در ان حوادث بر او تحمیل گشته بود.

در نهایت کسروی در روایت خویش پایان داستان را یعنی اعتراضات مردم را که منجر به نا آرامی ها شدند نادیده می گیرد. به روایت ناظم الاسلام نایب فرماندار که فرماندار منتخب قدرتش را به او فروخته بود و متحد شیخی های کریم خانی بود، به خاطر تقاضای مکرر مردم کرمان به دلیل فساد به دستور حکومت مرکزی برکنار میشود. همآنجا، ص 312. این خصومت کسروی ناشی از چیست؟ اول اینکه کسروی اختلافات فرقه ای را یکی از عوامل اصلی مشکلات ایران می دانست و هرگز نظر موافقی در باره کسانی که به این اختلافات دامن زده بودند نمیداشت. اما شاید دلیل مهم تر این بود که، حاجی محمد رضا در استبداد صغیر به نهضت مشروطه خیانت کرد و با روحانیون محافظه کار که مخالف بازگرداندن مشروطه توسط شاه بودند همراه شد. دکتور مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب ایران، ص ص 895-896. در آنجا، نویسنده اصرار میکند که مجتهد این را تحت فشار گفت.

کسروی همچنین مطالبی افشا کننده ای را که در مجله انجمن، منبع اصلی او در مورد مسائل سیاسی تبریز در دوره اول مشروطه ، در باره میر هاشم آمده بود نادیده می گیرد. میر هاشم قهرمان سوخته مشروطه تبریز بود. او یک رهبر مذهبی از منطقه فقیر نشین دوچی از توابع تبریز بود که در داستان بستن بازار تبریز زمانی که مشروطه خواهان به سفارت انگلستان پناه برده بودند، نقش مهمی داشت. تاریخ مشروطۀ ایران، ص 153. او بعد ها شاید به دلیل پس زده شدن به خاطر ارتشاهمآنجا، ص 171، الا آخر. و یا شاید از ترس قدرت دولتکریم طاهرزاده بهزاد، قیام آذربایجان در انقلاب مشروطۀ ایران، ص ص 477-479. مرکزی از نهضتی که خود را مالک آن می دانست، روی بر گرداند.بدون پرداختن به جزئیات در اینجا، فقط کافی است که گفته شود که ارتباط نمایندگان اصلی انجمن با دسیسه علیه مشروطه به روایت مجله انجمن از ابهام بیشتری برخوردار استانجمن، ج 1، ص 70 (13 ربیع 1، 1325). تا در روایت کسروی. کسروی این نمایندگان را بی خبر از اتفاقات پشت پرده جلسۀ ضد مشروطۀ در خانه حاجی ملک التجار میدانست ) جائیکه مستبدین پروسه گرد اوری و سازماندهی نیروهای خود را شروع کرده بودند.( این در جائیست که گزارش های رسیده حاکی از این بود که آنها پس از دیدار با رفقای ایدولوژیک خود به این نتیجه رسیده بودند که "باید جناب آقا میر هاشم آقا را که یکی از مؤسسین [انجمن] است با خودمان همراه کنیم و الا مقصود پیشرفت نخواهد کرد لهذا چند نفر فرستاده آقا میر هاشم آقا را اجبارا بمنزل حاجی ملک آورده. جناب آقا هم بی خبر از ما وقع بوده." همآنحا. کسروی با حذف این بخش هم رتبه و سابقه انجمنی ها را پاک نگاه می دارد و هم راه را بر ساخته شدن یک چهره خوب از میرهاشم میبندد.در همین مجلس، سخنرانی که تلاش به تحریک مردم داشته رو به آقا میر هاشم کرده، می گوید، "’جناب آقا شما جلو ما بیفتید که تمام این بیدینیها را از شهر خارج نمائیم.‘" جناب آقا میر هاشم آقا جواب داد، "پاشنه های مرا مکش خدا پدرت را رحمت کند، من صاحب رای نیستم.‘" همآنجا. در دفاع از کسروی البته باید گفت که برای مثال در قضیه تلاش برای متحد ساختن و پایان دادن به اختلافات محله ای توسط لیبرال ها او اجازه می دهد آقا میر هاشم نقش مثبتی ایفا کند و چهره نسبتا مثبتی از او ارائه میدهد. تاریخ مشروطۀ ایران، ص 395. بهر حال، هرگونه تردیدی در باره نقش میر هاشم با شرکت او در تاسیس انجمن اسلامی، آن مرکز استبداد در تبریز، پایان می گیرد. بفرمائید تاریخ مشروطۀ ایران، ص 492 را با انجمن، ج 3، ش 14 (24 رماضن 1326).
اما در مورد ملک المتکلمین، کسروی کاملا بی علت او را همیشه آلت دست سالار الدوله ، شاهزاده سبک سر مدعی تاج و تخت که برای اثبات ادعای خود لرها را بر علیه دولت شوراند، قلمداد میکند. البته این درست بود که ملک المتکلمین آشکارا خود را به سالار الدوله نزدیک کرده بود، اما کسروی او را تا حد آلت دست شاهزاده پایین آورده و می نویسد "پسر شاه که این زمان حکمران کردستان میبود، ولی بآرزوی ولی عهدی افتاده و حاجی میرزا نصر الله ملک المتکلمین، برای پیشرفت این آرزوی او بتهران آمد، پولی داد که علما میان خود بخشیدند..." مقایسه بفرمائد با تاریخ بیداری ایرانیان، ج 1، ص 499. تاریخ مشروطۀ ایران،ص ص 66، 367، و 596.

کسروی نسبت به ناظم الاسلام هم کم و بیش سخت می گیرد. زمانی که نسخۀ کتاب خود را که در پرچم بصورت مسلسل چاپ میشد به ناظم الاسلام، که کتابش یکی از منابع اصلی تاریخ مشروطیت بود ، عنوان شادروان را میداد. این همان لقبی بود که او به قهرمانان مشروطیت میداد. اما در کتاب تاریخ مشروطۀ ایران، به او به شدت به خاطر پرداختن به امیر اعظم حمله میکند. ناظم الاسلام او را به خاطر شجاعت و اعتبارش که "از اول تا به آخر در خدمت به وطن و ملت و استقلال مملکت ساعی و جاهد" ،پایورقی2. 212 تاریخ بیداری ایرانیان، ج 1، ص بوده تحسین میکند و او را سزاوار این میداند که نام و عکس و زندگی نامه وی را در کتابش درج کند. کسروی در مقدمه تاریخ مشروطۀ ایران از ناظم الاسلام به خاطر نقل زندگی نامه امیر اعظم در کتاب خود انتقاد می کند. در این زندگی نامههمآنجا، ص ص 163-168. از امیر اعظم به عنوان فردی با هر دو تحصیلات سنتی و غربی یاد شده که فرانسه میدانست و دستیار پدرش سپه سالار، سیاستمداری که کسروی در وصف خوبی هایش سخن ها می راند، معرفی شده است. برخلاف اینکه امیر اعظم دستور داشت که روحانیون لیبرال را که در مرقد حضرت عبدالعظیم تحصن کرده بودند از آنجا بیرون بکشند، نزد آنها رفته و بعد از گفتگو آنها را با احترام نزد شاه برد. او همچنین شاه را مجاب به صدور مجوز تاسیس عدالت خانه ، که سلف نظام پارلمانی مشروطه به حساب می آید، کرد . او بعد ها بسمت فرماندار ی استر آباد منصوب شد که در خلع سلاح قبایل آنجا نقش بارزی داشت.
حال آنکه ناظم الاسلام روی دیگر این شخصیت را آشکار میکند. برای مثال در قضیه شاه عبد العظیم، او در تعریف کامل واقعه نشان میدهد که صدر اعظم عین الدوله از امیر اعظم استفاده کرد تا روحانیون را قانع کند از مخالفت با او دست بردارندهمآنجا، ص ص 359-360. و اینکه تقابل او با صدر اعظم سوتفاهمی بود از طرف امیر اعظم. همآنجا، ص 466. آنچهکه در توصیف قضیه شاه عبد العظیم کسروی به کلی چشم از آن میبندد. ناظم الاسلام می گوید که این امیر اعظم بود که هزینه وسیله نقلیه را تقبل کرد که برای مردم بتوانند با روحانیون که در اعتراض به سیاست های دولت دست به تحصن زده بودند همراه شده و به تهران بروند. مقایسه بفرمائید تاریخ مشروطۀ ایران، ص 73 را با تاریخ بیداری ایرانیان، ج ا، ص 363، پای ورقی 1 و ص 364. این قضیه مبالغه کرده باشد، جای تعجب است که ناظم الاسلام چنین مساله کوچکی را بعنوان یک امر مهم برای باز گو کردن در زندگی نامه امیر اعظم انتخاب کرده باشد. دیگر روایت های تاریخ آن دوره رویکرد دوگانه ای نسبت به او دارند. در روایات شریف کاشانی از قضیه شاه عبد العظیم در کتاب واقعات اتفاقیه در روزگار، نقش امیر اعظم بسیار منحوس نشان شده است. واقعات اتفاقیه در روزگار، ص ص 50 و 52، جا.ئی که یک نامۀ سریکه به سید عبد الله بهبهانی نوشته است که او را مامور دربار برای بخشیدن رشوه به علمای معترض. دکتر مهدی ملک زاده اما نسبت به او نظر مثبتی دارد و او را یک مشروطه خواه صادق میداند و مینویسد که اگرچه امیر اعظم به دلیل نسبت فامیلی با عین الدوله چندان مورد اعتماد ایشان نبود، خیلی زود به دلیل نقش مؤثرش در رفع اختلافات و برقراری صلح مورد اقبال آنها قرار گرفت. هنگامی که عین الدوله خود را ضعیف دید از امیر اعظم استفاده کرد تا رقبا را جلب کند و با آنها به توافق برسد. تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ص ص 303-304.
کسروی همچنین ناظم الاسلام را به دلیل زندگی نامه علاءالملک در کتابش سرزنش میکند. ناظم الاسلام اگرچه علاء الملک را در قضیه استرداد و اعدام سه نفر از پان اسلامیست های روشنفکر مشهور به عنوان سفیر ایران در امپراطوری عثمانی معرفی میکند،تاریخ بیداری ایرانیان، ج ا، ص ص 12 و 14. او را از دخالت در قضیه با بیان اینکه تلاش کرد فوائد عقاید قربانیان را برای امین السلطان توضیح دهد، مبرا میکند. همآنجا، ص 15. اما عبارتی که در خود کتاب تاریخ بیداری ایرانیان از یکی از نزدیکان سه تن پان اسلامیست آمده که "غرض ورزی سفیر ایران بوده که سبب گرفتاری آنها شد"همآنجا، ص 101. صحت روایت قبلی ناظم الاسلام را زیر سوال میبرد. نویسنده به وضوح به او به خاطر اهمیتی که در زمان فرمانداری کرمان به از میان بردن اغتشاشات میداشت امتیاز مثبتی می دهد و او را به خاطر این مساله و موارد دیگری که در زندگی نامه درج شده اند تحسین میکند. در میان موارد دیگر همچنین ادعا شده است که "در زمان استبداد و مشروطه طوری سلوک نمود که وطندوستان و حریتخواهان را امیدواری بخشید"همآنجا، ص 495. که این مطلب چندان با آنچه در جای دیگری از کتاب در باره او آمده مطابقت ندارد. به روایت ناظم الاسلام، علاء الملک از دست داشتن در اعدام سه پان اسلامیست پشیمان بود و با کمک کردن به نشر آثار میرزا آقا خان کرمانی، معروفترین آن سه تن، "جبران نسبی را که به او میدادند نمود و روح آن مرحوم را شاد و از خود راضی نمود" همآنجا، ص 12..در اینجا باید ذکر شود که میرزا آقا خان،یکی از این سه معدومین، استاد ناظم الاسلام بود.

ناظم الاسلام ماموریت علا الملک در سنت پترزبورگ را صادقانه روایت میکند:

"بعد از خرابی مجلس ...، به امر محمد علی شاه ... مامور خارجه گردید. در ظاهر برای تعزیت و تسلیت امپراطور روسیه در فوت عمویش حرکت کردند، لیکن در واقع مقصود آن بود که خیال دول را در بارۀ مشروطیت ایران بدانند و استعلام از حال آنهی نسبت به ایران نمایند. همآنجا، ص 495.
به وضوح تفاوت های بین سبک های کسروی و نظام الاسلام وجود دارد. نفر دوم در کتابش در باره مذهب بسیار مبالغه کرده است و ادبیات مغلقی بکار میگیرد ،در حالی که کسروی زمانی که آخرین بخش کتابش را مینوشت بسیار ساده و بی پیرایه ای دارد. همچنین قهرمانان ناظم الاسلام از روشنفکران دینی بودند. چنانکه ناظم الاسلام می نویسد؛
نگارنده، تیمنا و تبرکا چند سطر از این صحایف را برای ترسیم تصویر ایشان می گذارم که خوانندۀ تاریخ بداند، چگونه اشخاص بزرگ مؤسس مشروطۀ ایران بودند و چطور از جان و مال در مقابل مطالبۀ معدلت و اجراء احکام اسلام خود داری نفرمودند. امیدوارم که یک روزی نتیجۀ اقدامات این اشخاص بی غرضی را به چشم خود ببینیم و اگر هم مقدر نشده باشد که به مقصود خود برسیم لا اقل اولاد و اخلاف ما ثمرات این شجره را دست آورند و لعن و نفرین کنند به مانعین و خائنین به این آب و خاک و بدانند که بزرگان وین، پیشوایان مذهب مقدسۀ اسلام در هیچ امری کوتاهی نکردند... .504-505 همآنجا، ص ص

این عین جهانبینی کسروی در زمانی بود که تاریخش را بصورت سریال در پرچم چاپ می کرد. اواز مخالفان سر سخت اروپائی شدن و غربگرائی بود، و در این مقابله کاملا همراه روحانیون میبود. اما زمانی که اثرش را بازنگری میکرد مدت ها بود که این طرز فکر را پشت سر گذاشته بود هرچند بقایای از این نگاه همچنان باقی بود.
کسروی همچنین در مورد ا.جی. براون و کتاب انقلاب ایران او هم تجدید نظر کرد. او در مقدمۀ تاریخش در پرچمهمآنجا، ص 11. از تاریخ نویسانی همچون براون و رابینو که "چشم ایرانیان را روشن کردند" قدردانی کرده ، و از میرزا حسن خان دانش که جوهر قلم براون را هم ارزش خون ستار خان دانسته بود تمجیدمینمود. اما در مقدمۀ کتاب تاریخ مشروطیت یکی از دلایل اصلی خود برای خلق آن اثر را جلوگیری از نوشتن تاریخ مشروطه ایران توسط امثال براون عنوان میکند تاریخ را در جهت پیشبرد مقاصد سیاسی کشور های متبوع خود می نوشتند. همآنجا ص 5.
سپس به قضیه سید حسن تقی زاده میرسیم . این قضیه، عوامل و پیامد هایش خود نیازمند بررسی دقیق هستند. من خود را به چند مورد محدود می کنم. اول اینکه کسروی در نسخه عربی تاریخش که در اوایل دهه ۱۹۲۰ میلادی چاپ شد، هیچ مشکلی با تقی زاده نداشت. حمله او به تقی زاده به عنوان یکی از عناصر مهم سیاست غرب گرائی با غرب گرائی ستیزی او رابطه مستقیم داشت. اینکه آیا کسروی تفکرات ضد غربی پیدا کرد که به تقی زاده بتازد و یا بالعکس نیازمند تحقیق و بررسی بیشتر است اما این روشن است که ضدیت کسروی با غرب گرایی و تقی زاده به هم مرتبط بودند.
عوامل ضدیت او با تقی زاده:

  1. اینکه او در اوج قضیه رو در روئی محمد علی شاه و مجلس مشروطه خواهان را تشویق به مسلح شدن در برابر نیروهای دولت کرد اما خود در بحرانی ترین لحظات از میدان گریخت.
  2. اتهام عکس به اینکه او طرفداران مجلس را زمانی که بخت خوبی برای مقاومت و به نتیجه رسیدن نهضت وجود داشت به کوتاه آمدن تشویق کرد.
  3. به سفارت خانه خارجی پناه برد
  4. تلاش کرد ستارخان و مجاهدین را به انزوا ببرد و آنچه را که انقلاب برای دستیابی به آنها فداکاری بسیار کرده بود، بی ارزش کند.
من اکنون در موقعیتی نیستم که وارد جزییات شوم اما باید بگویم کسروی چندین بار به تقی زاده ادای دین میکند و موفق میشود که او را در ورای خرده بینی های شخصی خود بنگرد، و به جایگاه محوری تقی زاده در تشکیل یک گروه زیرزمینی از روشنفکران پیش از انقلاب مشروطه، نقش مهمی که در دفاع از سکولاریته در مجلس بازی کرد و چندین مورد دیگر را تائید کند
از سوی دیگر کسروی حقایق ناخوشایند در مورد افراد مورد علاقه اش را پاک می کند. برای مثال در مورد روحانی مشروطه خواه عبد الله بهبهانی حقایق آشکار فساد مالی او را نادیده می گیرد، حقایقی که در منابع مورد استفاده کسروی به خصوص کتاب آبی انگلستان و تاریخ مشروطه ایران ناظم الاسلام هستند .، و یا اینکه کقیقت اشکاری را که او تحت الحمایه اتابک بوده را با ظرافت مینویسد،تاریخ مشروطۀ ایران ص 34. "عین الدوله چون بهبهانی را هوادار اتابک میشناخت..." که واژه کلیدی در اینجا "میشناخت." است. در مورد مساله فساد مالی بهبهانی اسناد زیادی در دو کتاب تاریخ مشروطه ایران و کتاب آبی وجود دارند.
نکته جالب اینکه با وجود اینکه تقی زاده را بخاطر پناه بردن به سفارت انگلستان در قضیه کودتای ۱۹۰۸ میلادی علیه مشروطه سخت ملامت می کند، زمانی که بهبهانی در آغاز دوره جنبش آزادی به انگلیسی ها پیشنهاد داد که بین آنها و شاه میانجی گری کند، کسروی اصرار دارد که این اقدام هیچ شباهتی با پناه بردن به سفارت ندارد و مینویسد:

این گمان هرگز نمیرود که بهبهانی یا طباطبایی بپناهیدن مردم بسفارتخانه خرسندی داده اند و یا چنین گفتگویی در بودن ایشان میرفته. چه ما خود دیدیم که آنبا چه سختیها و بیمها روبرو بودند، و با اینهمه از خسجد بیرون نیامدند و سر انجام که نا گزیر شدند؛ روانه قم شدند. آن رفتار دلیرانه و جانبازانۀ آنان کجا و خرسندی بپناهیدن مردم بسفارتخانه یک دولت بیگانه کاجا؟!همآنجا، ص109.

با وجود اینکه این گزارش با استفاده از تاریخ بیداری ایرانیان به عنوان منبع تهیه شدهتاریخ بیداری ایرانیان، ج 1، ص ص 509-511 کسروی اشاره ای به متنی که در باره پناه گرفتن در سفارت انگلیس ایده بهبهانی بود نمی کند. تاریخ مشروطۀ ایران، ص 107. اما اینرا هم باید اشاره کرد که کسروی بهبهانی را در همه موارد تائید نمی کند. برای نمونه او از ضد خشونت بودن مطلق بهبهانی انتقاد میکند. تاریخ مشروطۀ ایران، ص200.
یک مثال دیگر برای این نوع برخورد کسروی پرداختن او به نقش حسن رشدیه در قضیه حمله به مدرسه ای که محل تجمع دشمنان اتابک در دوره اول نخست وزیری وی است. او مینویسد

"این کارها باتابک گران میافتاد، و با دست آقا بالا خانسردار افخم (همآنجا). سر پولیس کوشدندگان را میجست، و چون بدبسان رشدیه گمان بیشتر میرفت و ناظم دبستان محمد امین، آگاهیهایی بکارکنان اتابک داده بود، بمیانجیگیری او میرزا حسینکسروی لغیده مینویسد "حسن". برادر کوچک رشدیه را بنام گردش و میهمانی بقلهک خوانده و نزدیک اتابک بردند، و ازو چگونگی کارهای دبستان را بدست آوردند..." تاریخ مشروطۀ ایران، ص 26.
تاریخ بیداری ایرانیان داستان را طور دیگریروایت میکند:

... خان بابا خان نامی به عنوان ناظمی رخنه در مدرسه کرده و میرزا حسین برادر میرزا حسن رشدیه را با خود متفق کرده و او را به قیطریه برده، سیصد تومان میرزا حسین گرفت و نوشت که من میدانم برادرم با شیخ یحی و آقا سید حسن حبل المتین و میرزا محمد علی خان و مثمر الملک همه بابی و این فتنه ها را بر پا می کنند و این اوراق خط آنهاست. تاریخ بیداری ایرانیان، ج ا ص 471.

کسروی ادامه میکند:

شاه در نیاوران بود؛ و چنین رخ داد که بهنگامیکه موقر السلطنه پاکت شبنامه را روی میز او می نهاد؛ شاه که در برابر آینه ایستاده بود هم در آینه کار او را دید؛ و بدینسان آورندۀ شبنامه و گذارندۀ آنها بروی میز شاه که موقر السلطنه بود شناخته گردید؛ و چون او را بفشار گزاردند و چوب بپایش زدند ناچار شده نامهای باشندگان انجمن را یکایک شمرد؛ و این بود با دستور شاه آقا بالا خان همه را دسگیر ساخت. همآنجا.

منبع کسروی برای این داستان ماجرا را اینگونه روایت نمی کند. تاریخ بیداری ایرانیان چیزی در باره شاه و موقر السلطنه نمی گوید. به نظر می رسد که کسروی یا منبع او برای پوشاندن خیانت برادر رشدیه، که از قهرمانان تاریخ نوشتۀ کسروی بود، ناگزیر از ساختن داستانی بودند که توضیح دهند اسامی چگونه فاش شد. برآیند روایات کسروی اما با تاریخ بیداری ایرانیان همخوانی دارد. مقیاسه بفرائید با تاریخ بیداری ایرانیان،ج 1، ص 471.

شخصیت دیگری که مورد حمایت غیر منتظره قرار می گیرد میرزا مصطفی آشتیانی، یکی از رهبران مشروطه بود که برای رشوه دادن به مشروطه خواهان، به منظور جلب حمایت انها از دربار، مورد شک و تردید قرار گرفته شدمقیاسه بفرمائید تاریخ مشروطۀ ایران، ص ص 103-104 را با تاریخ بیداری ایرانیان، ج 1، ص ص 488-490. و در نهایت هم همراهی او با دربار آشکار گشت. تاریخ بیداری ایرانیان، ص 499. حتی در این باره هم کسروی نوضع روشنی ندارد و با گفتن «چنین گفته شده است» آنرا بعنوان شایعه قلمداد میکند. اما در نهایت در انتهای کتابش میگوید: تاریخ مشروطۀ ایران، ص 901."و چنانکه خوانندگان میدانند خوانوادۀ آشتیانی از پیشگامان جنبش بشمار میرفتند، و میرزا مصطفی کار دانیهای نیکی در پیشامدها از خود نشان میداد. لیکن سپس اینان گام پس گراییده به پیشرفت کار او میکوشید."

حتی این مورد هم خیلی کوتاه و به عنوان پیش زمینه پرداخت به بخش مشروطه مطرح شده است. حمایت کسروی از مصطفی آشتیانی یک معماست.
قهرمانان کسروی ستارخان و باقرخان هستند. با بررسی گزارش جنگ ها آشکار می شود که در روایات اغراق شده است. اما آنچه بیش از هرچیز توجه ما را جلب کرد، پرداخت کسروی به گذشته ستارخان است. در نسخه های اولیه کتاب به گذشته ستارخان نگاهی واقع بینانه شده است. در روایات منتشر شده در پرچم مینوسد: همآنجا، ص ص 219-220. "کسانی در شگفت خواهند شد که من ستار خان قهرمان شیر دل آزادی را براهزنی می ستایم. ولی این اقراریست که خود او در گفتارهایش مینمود. اینان بآیین لوطیگری هر گناهیکه بکنند انکار نمینمایند و دروغ و دو رویی را بدترین گناه میشمارند.".

اما در نسخه کتابی تاریخ مشروطۀ ایران کسروی اگر چه که او را لوتی توصیف می کند – واژه ای که هیچ ارزش خوب و یا بدی را نمیرساند—و اضافه می کند که اودر مقابل دولت ایستادگی کرده است . بطور کلی در نسخه کتابی تاریخ مشروطۀ ایران کسروی از هر نوع اشاره و نقل روایاتی که که منابع مورد استفاده اش به اینکه ستارخان دارند که او در انها شخصیت کمتر از یک جنگجوی کمال داشته باشد پرهیز میکند. در بلوای تبریز آمده گلوله های توپ مردان ستارخان به هدف نمی خورد. بلوای تبریز، ص 46. این واقعه توسط شجاع النظام که در همآن کتاب چاپ شده است هم تائید شده است. همآنجا، ص 61. کسروی اما احتمالا معتقد بوده که خطای ستارخان در نشانه گیری برای تاریخ او چندان مناسب نیست. در مورد باقرخان روش کسروی متفاوت است. منبع اصلی کسروی در مورد آغاز درگیری های تبریز، کتاب بلوای تبریز، آشکارا تسلیم باقرخان برابر قشون حکومتی به فرماندهی رحیم خان و موافقت او با بر افراشتن پرچم سفید تسلیم را آورده است: همآنجا، ص 30. "در این روزها حاجی ابراهیم صراف و جناب حاجی محمد تاجرباشی روس و جمعی او معارفین اهل محلۀ خیابان رفته پیش جناب سالار [باقر خان] و او را به زدن بیدق سفید راضی نمودند. و وی نیز لابدا به تدلیس و حیل آقایان سوء، به زدن بیدق استبداد [اقدام و] به ملاحظۀ دیگر، اسلحٍۀ مجاهدین خیابان را گرفته تسلیم تاجرباشی کرده، و رحیم خان با دبدبۀ زیاد، وارد شهر گشته در باغ شمال دولتی منزل کرد."

جالب است که روایات منتشر شده درر مجله پیمان با مطالب کتاب بلوای تبریز مطابقت دارد. ج 1، ص 108. اما در نسخه کتابی تاریخ مشروطیت اسم باقرخان از این داستان حذف شده است. تاریخ مشروطۀ ایران، ص 659. فقط زمانی که مردان ستارخان قیام کردند و مردان باقرخان در ناحیه خیابان را برانگیختند، کسروی در تاریخ مشروطه ایران مینوسد: همآنجا، ص 696.
"همچنین پیامی که ستار خان بباقر خان فرستاد بسیار بجا افتاد، و مجاهدین خیابان که از کرده خود پشیمان می بودند دو باره تفنگها را برداشته آماده جنگ و کوشش شدند."

با وجود اینکه در نسخه پیمان از کتاب آمده است که،ج 2، ص 117-118. "باقر خان و مجاهدان خیابان که بدانسان خود را برحیمخان سپرده بودند چون پشیمان گردیده در میانه دو دل ایستاده از آن پیام ستار خان دو باره بهواداری مشروطه بر گشته یکدل و یکرو بجانبازی پرداختند و تفنگها را که نهان کرده بودند بیرون از آورده تلاش از سر گرفتند."

مینویسد که با همین روش کسروی از برخی نهاد ها هم حمایت میکند. یکی از آنها بانک ملی بود که مجلس تاسیس انرا بصورت الترناتیوی برای گرفتن وام از خارج و تامین اعتبار دولت پیشنهاد کرده بود. در اینجا نیز این واقعیت که قضیه به دلیل رسوائی مالی مجلس بی نتیجه ماند و در واقع این پروژه کملا عقیم ماند ، در تاریخ مشروطیت قید نمی شود و موضوع به فراموشی سپرده میشود. همچنین کسروی تلاش میکند نقش شیعه گری در سیاست ایران را نیز کمرنگ جلوه دهد. او این کار را با حذف اصطلاحات شیعه از برخی اسناد--گاهی با گذاشتن نقطه چین و گاهی بدون هیچ علامتیتاریخ مشروطۀ ایران، ص ص 81، 85. و گاهی با عنوان اینکه، برای مثال، در روز هائی بمناسبت برگزاری مراسم مذهبی هیچ درگیری وجود نداشته بدون ذکر اینکه آن روز ایام سوگواری بوده و یا ایام جشن و سرور بوده باشد. همآنجا، ص ص 718، 756. ارزش های شیعه مثل این باور که ظلمی که به مظلومین رفته به ظالم بر خواهد گشت غالبا کاملا حذف یا مورد استهزا شده اند. مقایسه بفرمائید تاریخ مشروطۀ ایران، ص 91 الا آخر را با تاریخ بیداری ایرانیان، ج 1، ص 386 الا آخر. به عنوان مثال کسروی تقی زاده را به خاطر این جمله که "ملت مظلومیت خود را بعالم اثبات نمود"تاریخ مشروطۀ ایران، ص 589. به سخره میگیرد و در همین جهت وقتی گزارش برخاستن یک مجاهد در خانه حاجی ملک التجار را میدهد، به این جمله او را که "ملت از توپ و تفنگ دولت ترس ندارد" اما ما بعدش، "مظلومیت خود را اثبات نموده" را حذف کرد. مقایسه بفرمائید تاریخ مشروطۀ ایران، ص 243 را با انجمن، ج 1، ش 70 (17 ربیع 1 1325)..

سانسوری را اینجا و آنجا در نسخه کتابی تاریخ مشروطۀ ایران اعمال کرده است . با وجود اینکه در نسخه چاپ شده در پیمان آزادانه به سوابق جنسی محمد علی میرزا در زمانی که ولیعهد بود اشاره شده بود، این مطلب از نسخه کتابی تاریخ مشروطۀ ایران حذف میشود. مقایسه بفرمائید نسخۀ تاریخ که در پیمان چاپ شده، ج 1، ص ص 27، 29 را با تاریخ مشروطۀ ایران، ص 149. همچنین ابیاتی که مضمون دنیوی دارند حذف شد، مانند این: مقایسه بفرمائید تاریخ بیداری ایرانیان، ج 1، ص ص 470-471 را با تاریخ مشروطۀ ایران، ص 26.. «"عورت مرد و زن از ظلم نمودی مکشوف\باش تا بر کنم از پای تو تنبان را."» از این نسخه او از هرگونه سخن گفتن در مورد ام الخاقان (اشاره هست به مادر محمد علی شاه، بدین باور که پسر شاه سابق نبود، بلکه از یک ارتباط نا مشروع) پرهیز میکند. تاریخ مشروطۀ ایران، ص 341. هنگامی که سید محمد رضا و سلطان العلما، دو سردبیر روزنامه های مشروطه خواه صور اسرافیل و روح القدس ، به این مطلب اشاره کردند او سخت از ایشان انتقاد کرد. همآنجا، ص ص482، 572 و 597.

همچنین کسروی تبدیل به منتقد اکثر نشریه های مشروطه خواه به استثنای تعداد انگشت شماری از آنها شده بود. او در باره ندای وطن مجد الاسلام مینوسد "با همه آراستگی بیرون آن، پیداست که جز برای نان خوردن نوشته نمیشده." همآنجا، ص 274. هرچند این نشریه اطلاعات با ارزش بسیاری ارائه کرد. برای مثال اطلاعات بسیاری در مورد جایگاه اقلیت زرتشتی. او در باره ادیب الممالک سر دبیر روزنامه مجلس که از او قدردانی هم کرده مینویسد " تنها ویژگی او احاطه به کلمات بود." همآنجا. و بطور عام به شرح زیر از روزنامه نگاران انتقاد میکند: همآنجا.
"روزنامه که برای بیدار کردن مردم و یاد دادن چیزهای نادانسته بایستی بود، هر کس در آن دانسته های کهن خود را برشته نوشتن میکشد. این یکی از فلسفه سخن میراند و میخواهد با دلیلهای فلسفی مشروطه را روشن گرداند. آن یکی از گفته های صوفیان دلیل میآورد و شعرهای مثنوی را مینویسد. آن دیگری از راه قرآن و حدیث در میآند و مشروطه را یک دستگاه اسلامی میگرداند."

این در حالی است که دیگر منبع کسروی ، دکتر مهدی ملک زاده یکی از مورخان آن دوران ، نسبت به روزنامه نگاران کمی نرم تر بود: همآنجا، ص 185.

"و نویسندگانی که در ایران بودند مقالات خود را بنام مستعار امضا کرده و برای جراید خارجه می فرستادند و یا افکار خود را بصورت شبنامه در آورده منتشر می ساختند یا انیکه افکار نوین و فمسفۀ ججدید را به لباس دین در آورده و نظریات خود را با اصول مذهب و اخادیث و آیات قرآن وفق داده و با هزار ترس و لرز و ملاحظه منتشر می کردند."

البته این نیز یکی دیگر از دگرش های کسروی است که در طول زمان در نظرات وی رخ داد. او در نسخ قدیمی تر تاریخ دید مثبت تری نسبت به روزنامه نگاران مشروطه طلب ابراز میدارد ، حتی در نسخه چاپ شده در پیمان بروشنی و صراحت مینویسد که"این روزنامه ها پاکدلانه جانفشانی میکردنهد و یکی از ابزارهای کار آزادیخواهان بودند." نسخۀ پیمان، ج 1، ص 95.
اینگونه است که میبینیم که گاهی جهت گیری های شخصی کسروی هم مانع اجرای ورسالت راستین او در تاریخ نویسی میشود.

blog comments powered by Disqus